آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

اولین مسافرت من به تهران

1393/8/11 9:06
نویسنده : آتریسا جون
1,505 بازدید
اشتراک گذاری

ما امروز داریم میریم تهران، بریم خونه دایی امیرحسین جونم

مامان جونمم از جنوب اومده تا هم و ببینیم...

دلم واسشون خیلی تنگ شده

این، اولین مسافرت من به تهران هست و اولین باری هم هست که میخوام سوار قطار شم

آخه مامی و بابایی جونم تصمیم گرفتن که با قطار بریم، آخه بابایی میگه نی نی های همسن من وقتی سوار هواپیما میشن گوش هاشون خیلی درد میکنه و اذیت میشه واسه همینم این تصمیم رو گرفتن، مامان جونمم که هم ما دلمون واسش تنگ شده و هم اون خیلی دلتنگی ما رو میکنه دیروز رسید تا اگه خدا بخواد بعد از 8 ماه دوباره هم و ببینیم

جدیدترین کلماتی که یاد گرفتم

جدیدترین عضوی که شناختم، انگشت هستش همین که مامی یا بابایی جونم میگه انگشتت کو ؟؟؟ من فوری انگشت اشاره م رو میارم بالا و اشاره میکنم یا بعضی وقتها میذارمش توی دهنم و هی میخندم.....

یاد گرفتم بگم لامپ، وقتی یه لامپ روشن میبینم فوری به مامی نشون میدم و میگم ....امپ....

صدای اسب رو هم بلد شدم در آرم، وقتی از تلویزیون اسب میبینم فوری میگم اااا...ههههه............. اااا...ههههه........

دیروز واسه اولین بار وقتی بابایی جونم رو از پشت پنجره دیدم با انگشت اشاره ی کوچولوم که مامی بعضی وقتها میخوردش؛ به سمت بابایی اشاره کردم گفتم بابایی ..........

( آخه من همیشه میگفتم بابا )

 

شاید چند روزی نباشیم

دوستون دارم

بوس بوس

بابای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)