شیطونی های این روز های مــــن
از وقتی مدرسه ها باز شده، کلاس نقاشی منم تعطیل شد؛ آخه خانم مربی مهربونم با مامی تماس گرفت و گفتش که صبح ها تعطیله و فقط بعد از ظهرها هستیم
خب بعد از ظهر هم که تا من و داداشی بیدار شیم؛ باز همه جا تعطیل میشه و زودی هم شب میشه، پس فعلا کلاس نقاشی منم تعطیل شده
بعضی وقتها از مامی جونم میخوام منو ببره مهد؛، مامانی هم میگه حالا ببینم چی میشه
بعضی وقتها صبح پارک میرم، بعضی وقتها هم خونه عمه، بعضی روزها هم با مامانی و داداشی میریم پیاده روی
جدیدا خیلی کم عکس میگیرم؛ مامانی هم اصلا اصرار نمیکنه؛ میگه نانازم اگه دوست داری
آخه من بزرگ شدم دیگه؛ هر وقت خودم دوست داشته باشم عکس میگیرم
مثل اینجا؛ می خواستیم بریم بیرون
قبلش از مامی خواستم از من عکس بگیره
ژستام همه واسه خود خودمه
نقاشی میکنم
رفته بودم نانوایی با مامانی؛ برگشتنی کنار این درخته ایستادم و
گفتم: مامانی عکس بگیر
درخته اصلا نیفتاد
یه روزه دیگه؛ باز همونجا
مامانی کلی واسه ژستام فدام شد
میخواست هامم کنه
عمه اعظم به این تیپ من میگه: تیپ آمریکایی زدی ها
من و قلکم
خرگوشکم من
سربند یا حسین من
همین جمعه ست
بعد از یه حمام خوب
آخرین عکسم هم واسه همین دیشبه
تا بعد