آتریسا جون 155 روزگی
آتریسا جون 154 روزگی
یه چند روزی هست که به شکم میرم و غلت میزنم و دستام و سمت همه چی دراز میکنم تا بگیرمشون و بذارم تو دهنم ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:29
آتریسا جون153 روزگی
مامانی جونم دیشب این توپها رو واسم خرید، بابایی هم دیشب گوشواره طلا کرد تو گوشهام ، از ترس اینکه اون گوشواره ها گوشهام اذیت نکنن هنوز چند روز نگذشته بود اونها رو در آورد،مرسی بابایی ، مرسی مامانی ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:28
آتریسا جون 150 روزگی
یه چند روزی هستش که مامانی این استخر و واسم خریده تا پر از توپ کنه و من با اونها بازی کنم ولی هنوز توپهاش و نخریده!!! ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:28
آتریسا جون 147 روزگی
امروز سه شنبه 26 شهریور 92 (میلاد امام رضا) مامانی و عمه اعظم و عمه افسانه من و بردن دکتر تا گوشهام و سوراخ کنن هنوز دکتر کارش و انجام نداده بود که بابایی هم خودش و رسوند، وقتی اون دستگاه رو دیدم ترسیدم وگریه کردم خیلی درد نداشت ولی مامانی و بابایی خیلی استرس داشتن که یه وقت گوشهام عفونت نکنه ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:27
آتریسا جون 145 روزگی
آتریسا جون 135 روزگی
یه چند روزی هست که مامان جونم و بابا جونم (مامان جون و باباجون مامانیم) از اهواز اومدن دیدنم. امروز واسه اولین بار روروک ام و در آوردن و من و گذاشتن داخلش، خیلی باحال خوشم اومد... ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:27
آتریسا جون 106 روزگی
ما امروز(چهارشنبه 16 مرداد) با عمه فرانک اینا رفتیم شمال، مامانی هم با دایی امیرحسین که تهران زندگی میکنه و تا اون روز من و از نزدیک ندیده بود فقط عکسها و فیلمهام و دیده بود، هماهنگ کرده بود که اون هم بیاد شمال تا هم و ببینیم. جمعه صبح دایی من و دید و احساس کردم که خیلی از من خوشش اومده، همش میگفت که خودش از عکسهاش خوشگلتره راستی همش به من میگه کپلی! همین جا میخوام از دایی امیرحسین تشکر کنم و بگم مرسی که تو این مدت مامانی و راهنمایی کردی که چه جوری بهتر از من مراقبت کنه(آخه دایی امیرحسین پزشک و از وقتی که من بدنیا اومدم دکتر شبانه روزی من شده) باز هم مرسی!!! ...
نویسنده :
آتریسا جون
15:26