اولین قولی که به مامی دادم ... و بازی جدیدم
چند روزی میشه که به مامی جونم اولین قول زندگیم رو دادم...
این جوری...
اول
مامی میگه: یه دخمل خوب وقتی جیش داره، میگه؟؟؟
منم میگم: جییییییییییییش!!!
مامی: اگه یه وقت یادش بره و واااااای شورتش و خیس کنه؛ دخمل...
من: بدیه...
مامی: اون وقت مامان باهاش...
من: قهره...
مامی:ولی آتریسایی دخمله؛...
من: ماهیه...
مامی:هر وقت جیش داشته باشه؛ میگه؟
من: جییییییییییییییییییییییییش
بعدش هم انگشت اشاره ی مامی رو با دست کوچولوم میگیرم و میگم: قول... قول...
دیروز صبحی هم وقتی با مامان جونم و بابا جونم تلفنی حرف میزدم همه رو واسه باباجونم گفتم، باباجونمم کلی ماچم کرد و واسم صلوات فرستاد و همش میگفتش هزار ماشالله به نوه ی باهوش و با ادب خودم...
کلی کلمه ی جدید هم یاد گرفتم، هر روز به تعداد واژه هایی که بلدم اضافه میشه و مامی و بابایی هم کلی واسم ذوق میکنن...
چند روزی هست که هوا خیلی خیلی سرد شده و مامی جونم نمیتونه منو ببره پارک واسه همین همش تو خونه باهام بازی میکنه، ولی بعضی وقتها که کار داره و من تنها می مونم فوری میرم و عروسک هایی رو که دوستشون دارم رو میارم و باهاشون بازی میکنم، بعضی وقتها هم مامی زیر چشی حواسش به من هست و کلی واسم بوس میفرسته و همش میگه خدایا شکرت...
ببعیم رو میارم و بهش به به میدم بخوره، حتی اون روزی ماست دادم خورد و حسابی کثیفش کردم!!!...
عروسک بافتنی خوشگلم رو که خیلی دوستش دارم رو هم میارم میذازم رو تاب و خودمم میرم روی صندلی پشت تابم میشینم و هی هلش میدم و میگم تاب... تاب... البته این کار رو از اون روز که با یاسمین جون داشتیم بازی میکردیم یاد گرفتم؛ آخه من نشستم روی تاب و یاسمین خوشگله هم صندلی رو گذاشت پشت تاب و نشست و هلم میداد و منم کیف میکردم و یاد گرفتم که عروسکم و این مدلی تاب بدم...
اون روزی هم مامی جونم منو شکار کرد و کلی عکس و فیلم از تاب دادن عروسکم از من گرفت...
عکس های من
خودم و لوس کردم
الان هم مامی میگه عشق مامان کیه
منم میگم: من
با دستهای کوچولوم میزنم به شکمم و میگم مــــن
چند روزی هست که صبح ها زودتر بیدار میشم و برنامه ی خاله شاه دونه رو میبینم، آخه جدیدا خیلی دوستش دارم...
آخر برنامه ش وقتی میگه بچه ها دست ها رو ببرین بالا و دعای خوشگل میخونه منم دست هام و میبرم بالا و مامی جــــــــــونم کلی واسم ذوق میکنه؛ حتی دیروز از این حرکت من کلی اشک تو چشاش جمع شد و اومد یه ماچ آبدار از من گرفت و بعدش همینجور هم اشک هاش سرازیر شدن...