تولدم م...ب...ا...ر...ک
امروز شدم دو ساله...
دیروز، پنج شنبه، جشن تولدم برگزار شد و کلی خوش گذشت......
جای همه ی دوستان خالی...
مامی جونم اومده از همه ی دو ستای گلم تشکر کنه
مررررررررررررررررسی
تشکر ویژه هم از عموی مهربوووونم و دوستای گلشون
ممنونم واسه هدیه ی قشنگتون
دوستون دارم
امروز مامی جونم وقت کرد و اول عکس های من و واسه سالگرد ازدواج آپ کرد و الان هم میخواد عکس های تولد دو سالگیم رو بذاره
یک هفته ی آخر که دیگه مامی داشت شمارش معکوس میکرد، همش مشغول آماده کردن تم زنبوری تولدم بود، آخه مامی جونم دست تنها بود و همه ی کارها رو خودش باید انجام میداد و چند شبی رو تا ساعت 2، 3 شب بیدار بود و زنبورها رو برش میزد تا اینکه بالاخره تا دوشنبه همه ی کارها رو تموم کرد و از اون شب شروع کرد به نصب ریسه ها، تا اینکه روز آخر استرس نگیره
کارت دعوتم هم آماده شد و سه شنبه مامی جونم همه رو توزیع کرد...
روز چهارشنبه رسید و عمه زهرا جونم از صبح اومد کمک مامی جونم و خونه رو آماده کردن تا دیگه مامی استرس آماده شدن خونه رو نداشته باشه
میســـــــــــی عمه زهرا جـــــــــــونم
چهارشنبه دیگه آخرین قسمت های تم تولدم رو مامی آماده کرد و همه رو سر جاهاشون گذاشته بود...
ریسه ی پایین با زنبور ها و اون گردالیهای زرد و مشکی رو
مامی خودش درست کرده
استیکر عدد سال تولدم با سلیقه ی مامی جونم
این هم ساعت خوشگل لحظه ی تولدم
ریسه ی خوشگل زنبور های مـــن
این دستمال کاغذی ها رو هم مامی جونم زحمت کشیده آماده کرده
این هم لیبل نوشابه ها که مامی خیلی خوشش اومده بود
واااای بادکنک ها خیلی طول کشید، شب آخر مامی و بابایی
تا ساعت 4:30 بامداد بیدار بودن
و خیلی خوشگل شده بود
وقتی صبح از خواب پا شدم و بادکنک ها و ریسه ی happy رو دیدم
کلی ذوق کردم و همش به مامی میگفتم این چیه؟؟؟
مامی جونمم میگفت: happy birth day atrisa
تا اینکه منم یاد گرفتم و همش میگفتم: هپی بیس آیسا...
و مدام تکرار میکردم
مامی و بابایی هم کلی فدام میشدن
پنجشنبه صبح با دایی امیرحسین جونم تلفنی حرف زدم و وقتی دایی پرسید تولد کیه؟؟؟ فوری گفتم: آیسا... آیسا
دایی گفت داری چند ساله میشی؟؟؟ گفتم: دو ساله
دایی جونم کلی واسم ذوق کرد و تولدم رو تبریک گفت و بوس واسم فرستاد
دایی جونم دوستت دارم
بقیه ی عکس ها
لیوان و پیشدستی ها و شکلات زنبوری ها رو مامی جونم اینترنتی خرید
کلاهم رو هم مامی خودش درست کرده
این هم شکلات های خوشگل زنبوری من
این هم ژله های خوشمزه و خوشگل که مهمون های عزیز
خیلی خوششون اومده بود
چهارشنبه عصر ما خونه بودیم و مامی میخواست که کم کم وسایل الویه رو واسه فردا آماده کنه که یهویی خاله سمانه جون با مامی تماس گرفت و گفت که کسی هست پیشتون، مامی هم گفت نه، خاله سمانه که از دوستای مامی منه، گفتش که ما تا 10 دقیقه ی دیگه اونجاییم
خاله اومد و آش رشته هم با خودش آورده بود، به منم داد و منم خوشم اومد و خوردم
فردا صبح هم خاله سمانه جون اومد کلا زحمت الویه ها با اون بود، دستش درد نکنه
خاله جونم، میســــــــــی
فقط تزییناتش با مامی بود
تا ساعت 3 همه چی آماده شده بود و میوه ها رو هم که واسه پذیرایی بود، مامی با خاله سمانه جون آماده کردن و بعد مامی منو خوابوند و به آرایشگاه رفت و ساعت 4:30 بود که به خونه اومد و خوشحال بود که من هنوز از خواب پا نشدم، که با اولین صدای زنگ بیدار شدم و کلی ذوق کردمبا دیدن مهمون ها خوشحال میشدم و می رفتم و سلام میکردم
با بچه ها همش می رفتیم بازی و کیف میکردیم، آخه مامی وسایلم رو برده بود تو اتاقم و اونجا شده بود شهربازی
ساعت یه ربع به هشت بود که بعد کلی نانای و خوردن عصرونه منتظر کیک بودیم که بابایی آورد و مامی هم از دیدن کیک خیلی ناراحت شد آخه اصلا اون چیزی که باید میشد، درنیمده بود
قرار بود که کیک تصویری باشه و نه این جوری
آخه گفتن نتونستن رنگ زردش رو درآرن
و این جوری شد که شد این مدلی
اما عکس های من
الان پنج شنبه قبل از خوابیدنمه، که به مامی گیر داده بودم و میگفتم عکس... عکس
و اما چند تا عکس ازمن
کلاهم رو خیلی دوست داشتم
دیگه خیلی خسته شدم
این هم هدیه های خوشگلم
ممنونم از همه
اول از همه کادوی خوشگل عموی گلم
پرهام جون
ویه عروسک خوشگل از خاله سمانه ی عزیزم
مرررررسی خاله
خیلی نانازه
کیتی خوشگلم از فاطمه جونم
مررررررسی فاطمه
خیلی دوستش دارم
هدیه ی چند تا از مهمون های عزیز
مرررسی
عمه فریده ی عزیزم
مررررسی عمه جون
عمه جهان گلم
مهلا جون خیلی دوستت دارم
اولین جمله ی سه کلمه ای رو در روز دو ساله شدنم گفتم
گفتم: مهلا دوستت دارم
مرررررسی عمه
مامی و بابایی هم میخواستن واسم ماشین بخرن که اینجا پیدا نکردن واسه همین فعلا این هدیه رو به من دادن
منم اصلا دستم نکردم
بقیه ی هدیه ها هم نقدی بود و بابا جونمم یه ربع سکه به من داد، مررررسی بابایی جونم