آتریسا جــــــون مریض شده
دیشب تا صبح اصلا نخوابیدم، اولش همش گریه میکردم تا اینکه ساعت 2 بود که بالا آوردم و مامی و بابایی دلیل نق زدنم ها رو فهمیدن
تا صبح شاید 5 یا 6 بار بالا آوردم و همش از مامی آب میخواستم، مامی جونمم میگفت مامانم اگه آب بخوری باز همه رو درمیاری نانازمولی من با یه حالت معصومانه بهش نگاه میکردم و میگفتم آب بده... آب بده...
صبحونه هم هیچی نخوردم، بابایی میگفت واسه این تخمه هایی هستش که دیشب خوردم، رو دلم مونده و نتونستم هضم کنم... حالمو بد کرده
دیروز هم با مامی رفتیم بهداشت واسه قد و وزن 2 سالگی، خانمه گفتش که خیلی وزن کم کرده از یک سالگیش به این ور؟؟؟
الان هم اومدم پیش مامی ولی اینقدر خسته بودم، زیر میز خوابم برد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی