اولین تولدی که دعوت شدم...
دیروز تولد طه جون پسر همکار سابق و دوست مامی بود که ما هم دعوت بودیم و رفتیم تا هفت ساله شدنش رو با هم جشن بگیریم
مامی همش نگران من بود که نکنه باز حالم بد بشه، استرس داشتولی خدا رو شکر خوب بودم
ظهر هم خاله مریم، مامان فاطمه، همسایه عزیزمون، آش رشته داشت و ما هم دعوت بودیم...
عمه فریده جونمم بودش، که من با دیدنش خوشحال شدم و رفتم سلام کردم و ماچش کردم
کلی با فاطمه بازی کردم و ساعت 3 بود که ما اومدیم خونه تا من لالا کنم
ساعت 5 و نیم بود که رفتیم خونه خاله سمیرا واسه تولد طه جونهمه ی همکارهای سابق مامی هم دعوت بودنکلی نی نی
ما نی نی ها خیلی با هم بازی کردیم و خوش گذشت...
وقتی طه جون میخواست کادوها رو باز کنه من دوست داشتم کمکش میکردم و منم باز میکردم
سینایی داداش طه ست که تو مهد ما با هم دوست های خوبی بودیم، همش هوای من و داشت
این هم عکس های من و نی نی ها
بعد از مراسم کیک رفتیم تو حیاط و کلی شیطونی کردیم
یاد گرفته بودم و همش شعر تولد تولد تولدت مبارک و می خوندم و دست میزدم
مامی هم همش فیلم میگرفت از من
واسه اولین بار فشفشه هم تو دستم گرفتم و از این کارم کلی ذوق زده شده بودم