امروز من .... پنج شنبه 7 خرداد ماه 94
امروز صبح زودتر از هر روز بیدار شدم و اومدم به مامی سلام کردم...
چند روزی میشه وقتی میام سلام میکنم، میگم: با دست چپ ... بعد میخندم و میگم: نه نه نه ...
با دست راست...
مامی هم کلی فدام میشه
یاد گرفتم بعد از سلام کردن میگم: خوبی؟؟؟
فوری هم میگم: مرسی
بعد از مامی میخوام دست و صورتم رو بشوره ...
بعد هم میگم: تخم مرغ بده مامانی
صبحونه م رو که خوردم به مامی گفتم: بریم پارک
مامی هم لباس هامو تنم کرد تا بریم؛ بعد دید من هی ژشست میگیرم، گفتش که حیفم میاد عکس نگیرم
خلاصه کلی عکس از من گرفت
یه سورپرایز خوشگل دیگه از عمو یاقوت جونم
میســــــــــــــــی عموی مهربوووووووووووووووونم
این هم خنده ی با مزه ی من
اینجا هم نق میزنم همراه با اشوه ی فراوان
میگم: عکس نمیخوام
مامی گفت باشه گلم؛ بسه، بریم
من رفتم و عروسکم که اسمش نی نی کوچیکه ست رو برداشتم و گفتم مامی اجازه هست بیارم؟!!
مامی هم گفت: آره خانووووومم
((( هر وقت بخوام به چیزی دست بزنم یا بیارم بیرون از مامی اجازه میگیرم )))
اومدم پایین و یهویی تو راه پله هوس کردم که نی نی کوچیکه رو بندازم پایین و بعد هم نگاهش کنم
مامی هم فوری با گوشیش کلی عکس گرفت
وااااای
الان هم میخوام کفش هام رو تمیز کنم
همیشه این کار رو انجام میدم
خب، الان هم تو پارکم و دارم بازی میکنم
هوا ابری بود کلاه نذاشتم، ولی باز هم اذیت میشدم