علاقه من به کتاب و بازی ترامپولین... بپر... بپر
چند وقتی هست که مامی و عمه زهرا جونم؛ عضو کتابخونه شدن
هر وقت هم میریم، من فوری میگم: مامان کتاب جدید بخره
دیروز هم رفتیم و منم فوری کتاب رو از مامی گرفتم و بردم دادم به عمو تا ثبت کنه و بعد بریم
وااااای کتاب رو گرفتم دستم و بعدش زدم زیر بغلم، مامی میخواست بخوردم
همش هم به مامی میگفتم: عکس نگیر... عکس نگیر...
عمه زهرا هم کلی از این حرف من میخندید
مامی واسه این مدل زیر بغل زدنم
کلی فدام شد
عید نوروز وقتی بهبهان بودیم، با بابا جونم یه بار رفتم ترامپولین و خیلی خوشم اومد؛ ولی بابا جونم پیشم بود
وقتی اومدیم خونه یه روز با مامی رفتیم تا بپر بپر کنم، رفتم داخل ولی فقط نگاه میکردم، یه کوچولو ترسیده بودم
پریروز به مامی گفتم بریم بپر بپر کنم، مامی گفت که عزیز دلم، می ترسی...
منم گفتم: نه، دوست دارم
خب رفتیم و منم خیلی مودب، مثل همیشه، رفتم به عموی مسئول اونجا گفتم: بلیط میخوام...
عمو گفت: بلیط واسه کدوم قسمت عزیزم
منم فوری گفتم: بپر... بپر...
اینجوری شد که رفتم و واسه اولین بار تنهایی کلی بازی کردم و کیف کردم
مامی هم کلی فیلم از من گرفت تا واسم یادگاری بمونه
عکس هام خوب نشد؛ آخه همش تکون میخوردم
دیشب هم همش از مامی میخواستم که بریم، اونجا تا باز من بازی کنم
رفتیم و کلی بازی کردم و خودم و واسه عمه زهرا جونم و مامی جونمم لووووووس کردم
امروز هم باز از مامی قول گرفتم که بعد از ظهر منو ببره بازی کنم
کلمه های، فردا... دیروز... امروز... بعد از ظهر... صبح... رو خوب به کار می برمیعنی هر کدوم رو دقیقا سر جاش به کار می برمبیشترین کاربرد این کلمات هم وقتهاییه که میخوام از مامی قول بگیرم یه کاری رو انجام بده
اون روزی بابایی گفت که آتریسایی یه کوچولو داغ نیست؛ دستشو به پیشونیم زد...
وااااااای از اون روز هر وقت که یادم میاد فوری میام میگم: دست بذار... دست بذار...
انگار داغه... مریض شدم... بریم دکتر... دارو بده... بخورم... خوب شم
تمامی جمله هایی که بابایی میگه رو مثل یه طوطی تکرار میکنمشیرین زبونی میکنم، خیلی زیاد
همین که تبلیغ پودر لباسشویی هوم کر رو میبینم، فوری میام و در کابینت رو باز میکنم و میگم:
ما هوم کر داریم خونه مون