چند روز تاخیر...
سلام به همه ی دوستای گل و مهربووووووووووووووووونم
من و مامی از همه ممنونیم
چند روزیه که من مریض شدم ( سرما خوردم، بدجور)از دیشب هم مامانی از من گرفته و حالش اصلا خوب نیست
هفته ی پیش کارای چاپ ژورنال عکس های من تمام شد و الان منتظریم تا کی آماده میشه
از 3 ماهگی من عکس داره تا 2 سال و 4 ماهگی، چند روز طول کشید تا مامی تونست از بین اون همه عکس خوشگل، بهتر ها رو انتخاب کنه
مسئول اونجا خاله آرزو جونمه که عاشق منه، هر جا منو ببینه میاد و کلی لوسم میکنه
منم دوستش دارم... عکس های منو واسه بک گراند سیستم های اونجا میذاره، بعضی وقتها تو خیابون منو میبینن میگن این همون نیست که بک گراند آتلیه خانم شجاعی بود...................
مامی هم میگه: آره این ها کار آرزو جون
اون روزی رفته بودیم جایی یه خانومی بود قرار بود عروس شه، همش میگفت چقدر دختر خانومتون آشناست واسم... تا اون روز مامی نمیدونست که عکس های من و آرزو جون میذاره
بعد یهویی گفتش که آره تو آتلیه بودش، خیلی هم عکسش قشنگ بود...
این آتلیه ای که من میرم بهترین آتلیه توی شهر کوچیک ماست، کارش هم خوبه
چند تا از شیرین زبونی های من:
دختر کوچولویی هست به اسم آیسا، اون هم میاد پارک؛ خیلی شیطونه؛ از روزی که یادم میاد همش به وسایل من میچسبه و میخواد حرص منو درآره
منم همیشه وقتی میبینمش از دور میگم: برو برو پیش مامانت... بی ادب... دست نزن... دست نزن
ولی اون روزی یه چیز جدید گفتم؛ یهویی گفتم:
من به این دختره آیسا حساسم
وااااای همه این ریختی شدن
چند روزی هست یاد گرفتم و میگم: چه عجب....... چه عجب اومدی........
اون روزی وقتی خندوانه شروع شد و عمو رامبد اومد بگه مسابقه پیامکی:
منم فوری پاکتی رو که از قبل از مامی گرفته بودم؛ به دست گرفتم و گفتم: مسابقه ی پیامکی...
دین دیرین دین........ بابایی و مامی جونم باز کلی فدام شدن و واسم دست زدن
عاشق بازی های پرهیجانم؛ اسکی روی آب ببینم، چتر بازی، قایق سواری، کارتینگ یا از این مدل چیزها ببینم فوری میگم: من از اینها دوست دارم
خیلی عاشق عکاسی شدم؛ یه چیزی که اون ورش دیده میشه رو برمیدارم و میگم: میخوام عکس بگیرم؛ بخند مامانی... بخند بابایی... حالا لبخند.... بسه..............
دیروز تولد مهلا جون بود، لباسم رو خودم انتخاب کردم...
اینجا هم قبل از رفتن ما به اونجاست
لوس بازی های من واسه بابایی