آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

خاطره جـــــــــونم اومده پیشم

1394/6/23 16:37
نویسنده : آتریسا جون
3,010 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه حول و حوش ساعت 5 بود که عمه سیما جون( عمه ی مامی ) تماس گرفت و گفتش که دارن میان پیش ما...

اون ساعت سمنان بودن؛ تا شب میرسیدنبغل

من و مامی کلی ذوق کردیم و گفتیم هــــــــــــــــــوراجشن

مامی جونم به من گفت که شما خاطره جون و یادته، منم همش میگفتم: آره... خاطره جونم الان کجاست؟؟؟

بریم پیشش...

مامی میگفت آره یادته؛ منم همش میگفتم آره یادمهزیباخاطره جونمو آخرین بار 18 ماهه بودم دیدمچشمک

خلاصه شب رسید و منم خوابیدم قبل از خواب همش میگفتم: خاطره جونم کجاست؟؟؟ نیمد که!!!

ساعت 2 بود که رسیدن، واااااااااای صبح که از خواب پا شدم، کلی کیف کردم، رفتم گفتم: سلام... خوش اومدینبوستا دیروز صبح اینجا بودن، این چند روز من خیلی خیلی عسل شده بودم، عمه و عمو همش میخواستن منو بخورن...

هدیه ی قشنگ عمه سیما جونمبوس

این هم صورتی خوشگل منبغل

مررررررسی خاطره جـــــــــــونمبوس

خاطره جونمم که مامان دوممه... این چند روز خواب و غذای من همش با خاطره جون بودبغل

چند تا عکس یهویی، سلفی از منو خاطره جون

دوستت دارم خاطره جــــــــــــــــــونم

خیلی ماهــــــــــــیبوس

مرسی که اومدی پیشمبغل

وقتی از خواب پا شدم، فوری رفتم سمت اتاق دیگه، دیدم هیشکی نیست اومدم پیش مامی و گفتم: خاطره جونم کجاست؟ عمه کجاست؟ عمو کجاست؟

مامی گفتش که رفتن دیگه مامانم؛ رفتن خونه خودشون، تهران؛ البته قبلش یه سر رفتن به مشهد زیارت امام رضامحبت

منم فوری گفتم خب ما هم بریم...

مامی من خاطره جونم و از کوچولویی یادش هست که چقدر شیرین و نفس بوده، الان هم که بزرگ شده و امسال باید بره سوم دبیرستان هم خیلی ماهه؛ همه جوره گلهفرشته ما همه دوستش داریم خیلی زیادبغل

این چند روز کلی شیرین زبونی و شیرین کاری جدید کردمچشمک

مثلا اون روزی به مامی گفتم که، مامانم بدو بدو کردم، مواظب خودم نبودم، یهو افتادم... زانوم اووووف شدچشمک

یاد گرفتم همه لباسهام رو خودم تنم کنم، لباس زیرم( شورتمم) خودم بلد شدم پا کنم؛ وقتی پا میکنم، میگم: مامان... بابا... دست بزنینعینک

پسندها (4)

نظرات (8)

مامان افسانه
23 شهریور 94 23:50
سلام عزیز دل خاله خوبی قشنگم چقدر کادوی نازی برات اوردن دستشون درد نکنه ان شاالله بازهم خیلی زود خاطره جون میاد پیشت گلم فدای حرف زدنت افرین که خودت لباس می پوشی دیگه خااااااااااانم شدی
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله افسانه آره منم خیلی خوشم اومد ممنونم، دوستون دارم دنیا جونم بوسبوس
مامان آتریسا
24 شهریور 94 12:30
ما هم ازخاطره جون به خاطراومدنش وازاینکه آتریساجونمون روخوشحال کرده تشکرمیکنیم .خوشحالیم ازخوشحالیت آتریساجونم
آتریسا جون
پاسخ
مرسی خاله، آره خاله جونم واقعا خوشحالمون کردن
نگین
24 شهریور 94 15:52
به به چه کادوی خوشگلی مبارکت باشه خانومی. اتریسایی خیلی نانازی یعنی خیلی خوش برخوردی با همه بگو بخندی .بوووووووووووووووووووس به خنده های شیرینت
آتریسا جون
پاسخ
مررررررررررررررررررررررررررسی خاله نگین مهربوووووووووووووون
DUYĞU
25 شهریور 94 0:15
به به چه کادوی خوشگلی ،دست عمه درد نکنه واقعا زیباست عروسکتم زیباست اتریسا جون
آتریسا جون
پاسخ
مرسی خاله جونم؛ ما همه خیلی خوشمون اومد صورتی منم که خیلی نازه
DUYĞU
25 شهریور 94 0:17
وووووی چشای خاطره جونو ماشالله چقد خوشگله،معلومه حسابی بهت خوش گذشته اتریسا جون،تا باشه ازین خوشیا جونم مامان اتریسا جون سلام عزیزم خوبین؟؟؟ از طرف من اتریسا جونو ببوس
آتریسا جون
پاسخ
آره خاله ای همه جوره خوش گذشتمررررسی سلام عزیزم؛ ممنون گلم؛ چشم حتما
عمه فروغ
26 شهریور 94 18:07
به به دست خاطره جون درد نکنه با سوغاتی های خوشگلشمعلومه که حسابی به آتریسایی خوش گذشته همیشه به شادی در کنار عزیزان آفرین به خانوم گل که میتونه لباساش رو خودش تنش کنه
آتریسا جون
پاسخ
آره عمه فروغ عزیزم، این روز ها ورد زبونم شده که من بزرگ شدم دیگه
مامان رويا
6 مهر 94 21:37
سلام خوشگلم دخترباهوش ونازماشاالله ديگه خانومي شدي واسه خودت عكساتم ماهه بااون موهاي خوشگلت
خاله فاطمه
17 آبان 94 14:25
پس من چی خاله؟
آتریسا جون
پاسخ
شما هم عشقی خاله فاطی عزیزم