چند تا از شیرین زبونی های ناز من ...
خیلی شیرین زبون و نفس شدم، البته مامی جونم همش میگه
دیروز رفته بودیم پارک؛
مامی گفتش که آتریسایی برو لباسی رو که می خوای بپوشی از تو کمدت انتخاب کن و بیار مامی تنت کنه
قرار شده یه روز من لباسم و انتخاب کنم یه روز هم به سلیقه ی مامی
خب من هم از اونجا که عاشق لباس جیب دارم، شلوار پیش بندیم رو آوردم و گفتم: مامی اینو بپوشم
مامی هم گفت باشه، وقتی تنم کرد گفتش که عشق مامان یه کوچولو واست کوچیک شده، باید یه دونه بزرگتر واست بخرم عزیزم
خب پوشیدم و رفتیم پارک، اونجا مثل همیشه چند تا نی نی ناز که عاشق من هستن و همش دوست دارن با من بازی کنن، بودن
رفتم تا با نی نی ها بازی کنم که یهو بند شلوارم باز شد؛؛؛ اومدم پیش مامی و گفتم: مامان!!! مامانی!!! این چیه تنم کردی؟؟؟ همش باز میشه که
مامی که پیش چند تا خانم دیگه نشسته بود این ریختی شد
چند تا پسر بچه ی شیطون توی پارک بودن که سنگ بازی می کردن، کار خیلی بدیه
مامی چند بار به اونها تذکر داد ولی یکی از اونها خیلی بی ادب بود، یهویی چند تا سنگ کوچولو پرتاب کرد سمت سرسره تونلی
منم فوری داد زدم و گفتم: مامانی!!! مامانی... بیا این نی نی بی ادب رو دعوا کنسنگ پرتاب میکنه
مامی جونمم اومد و کلی دعواش کرد و گفتش که اگه خدای نکرده به یکی از این نی نی ها بخوره، من می دونم و تو، پسر بی ادب
بعد من با افتخار به نی نی ها گفتم: مامی من، دعواش کرد... برو بی تربیت
خاطره جونم با من شوخی میکرد و میگفت: فدا مدا... منم جواب میدادم و میگفتم: فدا مدات
اون روزی تو ماشین بودیم یهویی مامی گفت: فدا مدا...
منتظر بود منم جواب بدم که یهویی با یه قیافه ی جدی به مامی نگاه کردم و گفتم: این حرف ها چیه می زنی؟؟؟ شیطون... فضووووووول
مامی این ریختی و شدو گفتش که الان میام میخورمت ها، من شیطونم، شیطون بلا
یهویی نتونستم اون قیافه ای بمونم و ترکیدم و کلی خندیدم، از اون خنده های باحال
نظر شما چیه؟؟؟ این هم یکی دیگه از جمله های بانمک منه
دیشب بابایی جونم داشت یه داستانی رو واسه مامی تعریف میکرد، یهویی من به بابایی نگاه کردم و گفتم: حرف های بد نزن، کوچولو اینجا نشستهبابایی و مامی این ریختی شدن
بابایی گفت بیا ببینم کدوم کلمه بی ادبی بود شیطون بلا..............
منم کلی اشوه اومدم و خندیدم
وقتی با مامی جونم میریم بیرون، اگه ماشینی بپیچه جلوی مامانم، یا اینکه جلومون راه بنودن باشه، طاقت نمیکنم که، همش میگم: برو اه... اه... اه... ماشین بد... برو دیگه
خدا نکنه مامی جونم یهویی یه جایی گازشو بگیره و سرعت بره، می چرخم و تو صورت مامی نگاه میکنم و میگم: خب چرا تند میری اینقدر
یاد گرفتم که هیچوقت آب رو هدر ندم، هم از عم پورنگ و هم عمو رامبد و هم مامی و از همه مهمتر از کتاب قشنگی که تازگی خریدم
تقریبا یک ماهی میشه که خودم میرم دستشویی و دستهای کوچولوی نازم رو می شورم
اینجوری؛ اول چهارپایه ی کوچولوی مخصوص خودم رو میذارم؛ بعد آب رو وا میکنم، دستهام خیس شه، بعد آب رو می بندم... مامی رو صدا میزنم میگم: مایع
بعد خوب با مایع دستهام رو به هم می مالم وقتی کف کرد آب رو وا میکنم، خوب که کف هاش رفت، میگم: دیگه دستهام کف ندارهآب و میبندم و با دستمال دست هام رو خشک میکنم
مامی و بابایی هم کلی فدام میشن
یاد گرفتم بعد از خوردن غذا به مامی نگاه میکنم و میگم: دست شما درد نکنه، مرسی
مامی جونمم باید بگه: نوش جون عشقم
یه عروسک هاپوی ناز مامی جونم داره که از دست من بالای کمد قایمش کرده بود، اون روزی میخواست یه چیزی رو از بالا بیاره که منم متوجه اون هاپوی ناز شدم و گفتم: مامی اجازه میدی ببینمش
چون خیلی بادب از مامی تقاضا کردم، داد دستم و ازم خواست خرابش نکنم
البته این هاپو کوچولو یه عینک سیاه کوچولو داره که الان شده مال من،ظهری وقتی بابایی از سر کار اومد، به من نگاه کرد و گفت: عشق من این چیه زدی؟؟؟ هام هامت میکنم ها شیرییییییییییییین
مامی که متوجه نشده بود فوری اومد و منو شکار کردبابایی همش میگفت: خدا جونم چقدر بانمک شدی پرنسسم
این هم عکس های شکار شده ی من
مامی و بابایی جونم کلی فدام شدن
البته بعدش بابایی به مامی گفت که قایمش کن دیگه نبیندش