مبل کودکم رسید...و کادوهای خوشگل من...
امروز مامی جونم وقت کرد بیادش نت و بالاخره عکس های این چند روز منو بذاره
چهارشنبه هفته ی پیش بود که با بابایی تماس گرفتن و گفتن که مبل های کودکی رو که سفارش دادین رسیدهمن خواب بودم؛ وقتی بیدار شدم اومدم و دیدم که دو تا مبل کوچولوی خوشگل که خودم انتخاب کرده بودم با دو تا عسلی خوشگلش جلوی منه
چقدر ذوق کردم و خوشحال شدم
گفتم مرســــی باباییمرســــــی مامـــی جونم
شب اول که کلی ذوق داشتم همش روی مبل های خودم بودم
مثل همیشه
مامی جون منه که، باز منو شکار میکنه
چیز گفتن من
آتیـــــــش شدم و دارم شیطونی میکنم
مامی جونم اومد و منو هام هام کرد
یه چتر دیگه هم مامان جونم واسم آورده که مامی فعلا قایمش کردهآخه واسه الانم بزرگه
دایی جونمم یه دونه کادوی خوشگل واسم آورده، مامی قایمش کرده؛ اون روزی منم پیداش کردم و اومدم به مامی گفتم که دایی جا گذاشته اینومامی بفرستش واسه دایی
یه دونه از این بسته های رنگ آمیزی با گواش هستش که مامی گفتش یه کوچولو بزرگتر شم بعدش میده باهاش بازی کنم
مرســـــــــــــی دایی جونم
این عروسک خوشگلم رو هم مامان جونم واسم آورده
کوله پشتی هم داره
پالتوی خوشگل من با کلاه قشنگش رو هم مامان جونم واسم بافته و منم کلی خوشم اومد
مرســــــــــــــــــــــــــی مامان جونم
این کتاب های خوشگل رو بابا جونم واسم فرستاده
منم عاشق کتااااااااااااب
مرررررررررررررررررررررسی بابا جون جــــــــــونم
دوستون دارم یه عالمه