آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

بازی با سایه ها... ویه عالمه حرفها و کارهای جدید من

1394/10/15 9:08
نویسنده : آتریسا جون
2,097 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب قبل از خواب مثل همیشه مامی جونم واسم  کتاب میخوندبغل

بعد از تمام شدن کتاب از مامی خواستم چراغ قوه ای رو که مامی با اون واسم کتاب میخونه رو بده دستم تا با کتابم بای بای کنم؛ مثل همیشهزیبا

خب بعد از بابای کردن با نی نی کتابم و شب به بخیر گفتن، چراغ رو گذاشتم کنار بالشم و رفتم آب بخورمچشمک

یهویی گفتم: مامی جونم این سایه ی منه؟؟؟

مامی گفتش: آره عشقم

گفتم: واااااای هزار ماشالله چقدر بزرگ شدمبغل

مامی و بابایی کلی خنده شون گرفته بودخندونک

مامی میگفتش: نیوتن من بیا بخواب الان موقع کشف کردن نیست عشقمزیبا

ولی من ول کن نبودم؛ دستهامو آوردم جلوی نور و گفتم: آره؛ یعنی من اینقدر بزرگ شدمچشمک

بعد هم گفتم: پس سایه م حتما میتونه بره مدرسه؛ مگه نه مامی جونمزیبا

مامی و بابایی باز این ریختی شده بودنتعجب

وقت خواب بود و هیچی رو به روم نیوردن تا زودی با سایه م بابای کردم و گفتم شب بخیر؛ خوب بخوابی سایه ی بزرگ منچشمک

شیرین زبونی های مــــــــــن:

جدیدترین کتابی که مامی به من داده و خیلی دوسش دارم؛ این کتاب قشنگ هستش که باباجونم واسم فرستادهبغل

شعر قشنگش رو بلد شدم و همش می خونم و میگم:

تنهایی با کی بازی کنم!!!

دلمو با چی راضی کنم!!!

ای کاش مامان یه نی نی داشتزیبا

اونو پیش من میذاشتبغل

البته از دیروز شیطون شدم و میگم: اونو پیش بابایی میذاشتچشمکبعدش هم کلی میخندم و میگم: شوخی کردمعینک

دیروز واسه باباجونم خوندم و کلی تشویق شدمبغل

 

پریشب مامی مشغول درست کردن شام بود؛ بابایی هم تازه از مغازه اومده بود خونهچشمک

منم آتیش شده بودم و از سر و کله ی بابایی بالا میرفتم؛ یهویی مامی اومد و گفتش که آتریسا... بابایی رو اذیت نکنآرام

منم کلی بهم برخورد و با یه حالت قهر گفتم: پس من چی کار کنم؟؟؟

رفتم تو اتاقمزیبا

بابایی و مامی این ریختی شدنتعجب

اگه از برنامه های تلویزیون که پخش میشه کسی حرف بدی بزنه

وااااای؛ مگه من ول میکنم؛ میگم: مامی جونم حرف بد زد؛بدش کن... حالا عوض کن شبکه روزیبا

چند وقتی هست که هر وقت مامی جونم میخواد بره بیرون؛ وقتی داره آماده میشه؛ میرم و میگم:

چه چاق شدی؟!! چه توپولی شدی؟!! 

منم کوچولو بودم توپولی بودم ولی الان باربی امبغلزبان

یاد گرفتم میگم: وقتی غذا میخوریم؛ اول میره تو معده بعد هم رودهچشمک

نی نی خوشگلم رو برمیدارم و میگم: مامی جونم نی نی هم روده داره تو شکمشخندونکسوال

بعضی وقتها هم میگم: بپرم رو شکمش چی میشه؟؟؟

میرم تو اتاقم و میگم: مامی جونم کتاب نمازم( قرآن ) رو میدیبغل

میخوام ببوسمشبوس

مامی هم میده دستم و بعدش هم از مامی میخوام که چادرنمازم رو بده و جانماز بزرگ رو واسم بندازهبغل

میرم و کلی اللهم صل علی محمد و آل محمد میگم؛ بعضی وقتها هم کتاب قرآن رو برمیدارم و میگم: دروغگویی کار بدیه؛ خدای مهربووون نی نی هایی که دروغ میگن رو دوست ندارهچشمک

من هیچوقت دروغ نمیگمفرشته

وقتی مامی جونم از من درباره ی چیزی سوال میکنهسوال

میگم: بذار فکر کنمزیبا

یا بعضی وقتها میگه؛ مثلا اینجوری خوبه؟؟؟

من میگم: آره، فکر کنمچشمک

وقتی اینجوری میگم: مامی منو هامم میکنهخندونک

 

بعد از خوردن غذا میگم: خدایا شکرتبغل

پنج شنبه ای که گذشت از خواب که پا شدم؛ نی نی م رو برداشتم و اومدم پیش مامی و گفتم: بچه ام بدنیا اومدهچشمک

از اون روز همش میگم: آره این نی نیه، بچه ی منه؛ بدنیا اومدهبغل

مارک سامسونگ رو خیلی دوست دارم؛ اون روزی تلویزیون، لباسشویی سامسونگ تبلیغ میکرد و منم اومدم از مامی پرسیدم: لباسشویی ما هم سامسونگه؟؟؟

مامی گفتش: که نه عشقمبوس

منم یه کوچولو ناراحت شدم و گفتم گوشیت چی مامی جونم؟؟؟

مامی گفتش: آره عزیزم

بعدش منم گفتم؛ گوشی منم سامسونگهزیباچه خوبجشن

از اون روز همش میگم: گوشی من سامسونگه واسه شما چه مارکیه؟؟؟

وقتی مامی جونم کتاب میخونه واسه لالایی؛ یعنی بعدش باید بخوابم

با التماس از مامی میخوام که آخریش نباشه ها!!!

به زور راضی میشم و یکی رو میدم به مامی و میگم: باشه این آخریش باشه؛ بقیه واسه فردازیبا

از خواب بعد ازظهر که پا میشم؛ اگه حول و حوش ساعت 4و نیم باشه، خورشید میخواد غروب کنهزیبا

میام تو سالن و از پنجره نور نارنجی خورشید خانوم رو که میبینم؛ میگم: مامی جونم خورشید داره غروب میکنهچشمک

یعنی کم کم داره شب میشه؟؟؟!!!

جدیدا بازی لی لی حوضک رو با دستکش آشپزخونه ی خودم انجام میدم و مامی با دیدن این مدل بازی من کلی کیف میکنه و واسم ذوق میکنهچشمک

میگه من فدای خلاقیت شما بشم که خودت بازی میسازی عشقمبوس

غذاها رو؛ واسه فردا من انتخاب میکنم؛

چند وقتی هست شب که مامی از بابایی می پرسه فردا ناهار چی بذارم؟

من فکر میکنم و لیست میدمزیبا

یه بار میگم: میگو... یه بار: مرغ... یه بار: قورمه سبزی... یه بار: استانبولی... وجدیدترین غذای لیستم؛ قیمه هستشخندونک

دیروز وقتی با بابایی جونم تلفنی صحبت میکردم؛ گفتم بابایی ناهار حوردی؟؟؟ باباجونمم گفتش که آره آتریسایی خوشگل ماچشمکما میگو داشتیمآرام

همین که باباجونم اینو گفت؛ فوری گفتم: ااااا چه خوب... ما هم میگو داریمبغل

مامی خورد منوخوشمزه

اگه یه وقت خدای نکرده مامی یا بابایی مریض بشن؛ فوری میام و میگم: نترسی هاچشمک

من دکتر شمام؛ اینجام... الان شما رو معاینه میکنم و خوب میشی عزیزمزیبا

بعد شروع میکنم به معاینه و نسخه نوشتن و گرفتن دارو از داروخونهبغل

کلی شیرین زبونی و شیرین کاری دیگه هم دارم ولی مامی جونم الان یادش نمیادچشمک

خب بریم سراغ عکس های روز جمعهبغل

رفته بودیم بش قارداش؛ هوا خیلی خوب بود؛ شلوغ بود واسه همین ما هم رفتیم و کلی خوش گذشتبغل

وقتی بابایی یا مامی میخواستن از من عکس بگیرن، همش میگفتم: چیزم... چیزم

واااای هر کی رد میشد و اون مدل چیز گفتن منو میشنید؛ کلی میخندیدخنده

عکس های خوشگل منبغل

درحال گفتن چیزم... چیزمخندونک

پسندها (4)

نظرات (8)

نازدونه
15 دی 94 16:34
سلام خوشگلم خوبی؟ الهی چقد ناز شدی خاله.فدای چیز گفتن هات. خاله خیییییییییییلی دلم برات تنگ میشه ولی دیگه تا سه ماه شاید نتونم بیام نت .اخه میرم برا عمل لیزیک چشام. همیشه بیادتم.سعی میکنم گاها وبت گذرا نگاه کنم اگه تونستم.اخه میگن باید استراحت کنم تا زود خوب بشه. خیلی دوست دارم اتریساجونم. بووووووووووووس
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جونم سلام عزیزم؛ ایشالله به سلامتی عمل و انجام بدی و برگردی مراقب خودت باش
DUYĞU
15 دی 94 22:52
سلام که تکرار شود، "آرامش"، قطره قطره ی کدورت های جان راشستشو میدهد! باز هم سلام، که نام خداست، مفهوم زندگی ست، بهانه ی شروع ارتباط، زیبایی حضور آدمی و نمایش احساس است... سلامی رهاتر از رها، برای جانهایی که به انگیزه ی مهربانی زندگی میکنند آتریسا جووووونم قربون شیرین زبونیت عزیزم
آتریسا جون
پاسخ
خیلی قشنگ بود خاله مرررررررررررررررررررسی بوووووووووووووس
مامان افسانه
16 دی 94 0:58
سلااااام سعیده جونم خوبی وایییییی چقدر خندیدممممم خیییلی بامزه بود از دست این نانازیهاااااا فدااااات بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
آتریسا جون
پاسخ
سلام عزیزم؛ خوبی خانومی آره واقعا دنیا جونمو ببوس
کیمیا
19 دی 94 10:02
ای خداااااا بخورمش من این بچه رو با این شیرین زبونیاش
آتریسا جون
پاسخ
خاله کیمیا جونم لوسم میکنین
مامان سمانه
20 دی 94 21:09
سلام آتریسای خوشگلم خوبی عزییییزم ؟ آقربون سایه ت بشم که اینقده بزرگ شده ، فدات بشم خاله جووووووونم به به چ عکسای خوشگلی هم انداختین عزیییزم میبوسمت
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله سمانه جونم؛ خوبین آریسا جونم خوبه مررررررررررررررررررررررسی
DUYĞU
21 دی 94 14:35
زندگی، زنجیره ای از آغازهاست… تا به رویاهایمان رنگ واقعیت ببخشیم. امیدوارم تمامی آغازهای تو، از نیزه های آفتاب پر فروغ گردند. و تمامی رویاهای تو، گرمی پیروزی را نوید دهند
آتریسا جون
پاسخ
زیبا بود دوست خوبم
DUYĞU
21 دی 94 14:35
آتریسا جونم امیدوارم خوب خوب باشین عزیزم
آتریسا جون
پاسخ
ما خوبیم؛ مرسی خاله ی عزیزمدوستون دارم
مامان هستیا
24 دی 94 9:54
سلام عزیزم خوبی؟ فدات شم شما چقدر باهوشی مامانی واسش حتما اسپند دود کنی ماشالله به اینهمه شیرین زبونی
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جونم؛ خدا نکنه خاله مرررررررررررررررررررسی هستیا جونم بوووووووووووس