فصل بهار اومـــــــــده؟؟؟
پریروز بابایی جونم وقتی از سر کار اومد؛ با خودش توت فرنگی خریده بود
از من سوال کرد که آتریسای بابایی توت فرنگی دوست داره
منم فوری گفتم: آره چه خووووووب؛ فصل بهار اومدهدیگه هوا سرد نیستکم کم داره گرم میشه
((( آخه یه کتاب دارم که میوه های فصل ها رو معرفی میکنهاونجا گفته که توت فرنگی فصل بهار میادش )))
مامی و بابایی کلی واسم ذوق کردن و لوسم کردن
دیروز صبحی وقتی از خونه اومدیم بیرون تا بریم خرید؛ من گفتم: مامی جونم، فصل بهار اومده؛ ببین، هوا خوب شده اصلا سرد نیستکلاه نمیخواد بپوشم
ببین توت فرنگی هم اومده
وااااااای چقدر مامی جونم خندید
اینجوری شد که کلاهمو اون روزی نپوشیدم و از مامی خواستم که اگه وقت شد منو ببره جامپینگ
رفتیم و کلی بازی کردم و کیف کردم؛ هوا خیلی خوب بود؛ اصلا سرد نبود
مامی کلی عکس خوشگل از من و شیطونی های قشنگم؛شکار کرد
وقتی می پریدم بالا
دست میزدم و میگفت: هـــــــورا
یه کوچولو هم ماشین بازی
آفتاب بود و بعد از تموم شدن شیطونی هام؛ به مامی گفتم یه عینک آفتابی خوب باید بخرم
کلی از مامی تشکر کردم و گفتم: مرسی که منو آوردی بازی کنم
دیگه بهار اومده، هر روز منو میاری، بازی کنم... مامی جونم!!؟؟؟
اون روزی که مامی جونم منو به حمام برد؛ گفتش که اجازه میدی یه کوچولو موهای خوشگلت و کوتاه کنم
همش دو یا سه سانت...
من اولش گفتم: میخوای موهامو پسرونه کنی
نه ... نه ... نه...
مامی کلی باهام حرف زد تا راضی شدم؛ یه کوچولو موهامو کوتاه کرد
از حمام که اومدم بیرون از مامی خواستم شماره بابایی رو بگیره؛ حرف بزنم
فوری گفتم موهام پسرونه شد؛ بابایی جونم
مامی هم همینجور میخندید و میگفتش که امان از شما پدر و دختر