تعطیلات برفی بهمن ماه
دو روز، تعطیلی بهمن ماه، برف زیادی اومده بود
روز قبل از تعطیلات بابایی جونم باید دکتر می رفت، واسه همینم باید می رفتیم بجنورد؛ شب قبل کلی برف اومده و گردنه ی توی راه خیلی قشنگ شده بود؛ مامی و بابایی گفتن واقعا حیفه عکس نگیریم؛ موندیم و کلی عکس و فیلم گرفتیمهوا هم خیلی خوب بود
عکس های قشنگ من
اخم هم بلدم؛ ببین
خنده ی بعد از اخم مـــــــــــــن
منتظرم بابایی گوله برف آماده کنه؛ پرتاب کنم سمت مامی جونم
خب کلی هم پرتابی بازی کردیم و اومدیم خونه
فرداش که میشد 22 بهمن از بابایی و مامانی خواستم باز بریم برف بازی
اینجوری شد که باز اومدیم و کلی خوش گذروندیم
اون روزی واسه اولین بار سر خوردم از روی برف ها و کلی خوشم اومد
اول کلی برف بازی کردم
به زبون خودم؛ پرتاب بازی
سر خوردن من با پوست چیپس
خیلی خوشم اومد
هوا خوب بود؛ ولی آخرش سردم شده بود و یه کوچولو گریه کردم
گفتم بریم تو ماشین؛ یخ کردم
اون روز هم تمام شد
فرداش که میشد جمعه؛ باز از مامی و بابایی خواستم بریم برف بازی؛ گفتم بریم آدم برفی درست کنیم
این هم آدم برفی من و بابایی
مامی جونم میگه: زبونت رو بخورم مـــــــــــن
اینجا کلی سر خوردم
دیگه اصلا نمی ترسیدم و میگفتم: از بالاتر سرم بده؛ بابایی جونم