آخر هفته های مـــــن(1)
این دو هفته رو مامی جونم وقت نکرد بیاد نت، آخه کلی کار باید انجام می دادیم
کارهای آزمایشگاه مامی جونم و بعدش هم درگیر عکس های آتلیه ای من و نی نی بودیم
امروز هم رفتیم و چند تا از عکس ها رو که خوشگل شده بود انتخاب کردیم تا خاله واسمون بزنه رو شاسی
تو این سری عکس هام عینک آفتابی رو که تازه خریدم، به چشم داشتم
خاله که عکس میگرفت؛ گفتش که اشکال نداره بذار راحت باشه
اون هفته ای مثل هر هفته از مامی و بابایی خواستم بریم ملورین؛ وسط های راه که رسیدیم، تو گردنه مه غلیظی بود و هیچی دیده نمیشد؛ واسه همین برگشتیم و نرفتیم
بابایی جونمم گفتش آتریسا جونم جاهایی می برمت که تا حالا نرفتی؛ دو تا امامزاده بودش که من تا حالا نرفته بودم؛ رفتیم و من کلی خوشم اومد
کلی هم عکس از این ور و اون ور گرفتیم
این هم عکس های من
عکس های خوشگل پایین رو بابایی جونم از من گرفته
این هم گوشی منه، دارم ادای بابایی رو درمیارم
این هم شکار بابایی از موهای من، موقع وزش باد
این هم ژستی که خودم گرفتم
هوا یه کوچولو داشت سرد میشد؛ واسه همین برگشتیم خونه و از خستگی خوابم برد