من و کلاس نقاشی؛؛؛ هدیه ی روز دختر
5شنبه ای که گذشت روز دختر بود
روزم مبارک
مامی جونم به مناسبت این روز منو به کلاس نقاشی برد؛ کلی استرس داشت که نکنه من نمونم، یا اینکه گریه کنم
ولی خب نه؛ خوب بود از خانم مربی مهربونمم خوشم اومد؛ همش میگفتم چه خانم مربی خوبی پیدا کردم هااااااااااا
مامی با آرسامی بالا منتظر من موندن و من بدون هیچ غر زدنی پایین ؛ سر کلاسم بودم و وقتی تمام شد اومدم و به مامی گفتم بریم
تا امروز سه جلسه رفتم؛ قرار شده که هفته ای دو بار برم
دیروز جلسه ی سوم من بود
حاضر شدم دارم میرم
خیلی دوست دارم نقاشی کنم؛ ولی حتما باید یکی با من باشه تا هنرم و نشون بدم
مثل امروز؛ مامی جونم با من کلی بازی کرد و منم نقاشی میکشیدم
این نقاشی ها همه واسه امروزه؛
این نقاشی رو به تنهایی و بدون کمک هیشکی کشیدم
یاد گرفتم گلابی و سیب و لیمو بکشم
بالایی لیمو
و این هم یه گلابی
وقتی کشیدم رفتم از تو یخچال یه دونه گلابی و یه دو نه لیمو برداشتم و آوردم به مامی نشون دادم و گفتم ببین؛ مثل نقاشی منه
این ها هم بعضی جاهاش به کمک مامی ولی رنگش کامل با خودمه
مامی جونم چقدر واسه نقاشی بالا که خودم کشیدم واسم ذوق کرد؛ وقتی بابایی اومد بهش نشون داد و میگفت؛ عین آدم فضایی کشیده