آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

اولین پست سال 1396

1396/1/27 16:33
نویسنده : آتریسا جون
1,264 بازدید
اشتراک گذاری

من اوووووومدمخندونک

با کلی تاخیر؛ البته با کلی خبرهای خووووووووببغل

عید امسال رفتیم بهبهان؛ پیش مامان جون و بابا جونم اینا، خوش گذشتچشمک

با قطار رفتیم؛ مامانی و بابایی خیلی اذیت شدن ولی من و داداشی و البته من با همه ی شیطونی هام بهم خوش گذشتزیبا

آتیــــــــــــــــش ام دیگهزیبا

رسیدیم اهواز، دایی وحید جونم اومد دنبالمون؛ رفتیم خونه شون

من که دلم خیلی تنگ شده بودبغل

واااای این کوچولو موچولو رو مامانی دید، واسه دایی بود؛ منم خوشم اومد و داشتم بازی میکردم که مامانی کلی عکس ازمون گرفتچشمک

بعد از ظهر راه افتادیم رفتیم بهبهان؛ پیش مامان جون و بابا جونم اینا

که دلم خیلی تنگ شده بود واسشونبغل

دایی امیرحسین جونمم بعد از ما اومدبغل

واسه تحویل سال خونه مامان جونم اینا بودیم ولی دایی اینا هنوز نیمده بودنزیبا

بعد از تحویل سال، من و بابایی و داداشی

داریم میریم خونه بابابزرگ مامانیزیبا

وووووواووووو... لباس بابایی و داداشی چقدر ست همن!!!

لباس داداشی رو مامان جون هدیه داده؛ بابایی هم قبلا خریده، یهویی ست شدنچشمک

همه میگفتنبغل

دایی امیرحسین جونم این چادر خوشگل رو عیدی بهم دادبغل مرسی داییبوس

هر روز که می خوایم بریم بیرون، مثل کوله پشتی میندازم پشتم و میگم: من آماده م بریمزیبا

واسه داداشی هم آبی رنگهبغل

رفته بودیم عید دیدنی خونه خاله اینا

جلوی خونه شون پارک بود؛ ما هم اومدیم پارک و کلی بازی کردیمجشن

جشن دندونی آرسام جون( بهبهان )

قبل از شروع جشن و اومدن مهمونازیبا

هنوز کیک خوشگله رو نیاوردنزیبا

هوا خیلی خوب بود و البته بارونی

اونقدر که نشد بریم بندرچشمک

6 ام بلیط داشتیم و برگشتیم خونهبغل

اول از همه رفتیم دیدن بابا جون و مامان جون و عمو آرمان اینا که دلم خیلی واسشون تنگ شده بودبوس

بعد هم دیدن عمه های گلمبوس

13 بدر هم مریض شده بودم؛ بیرون نرفتیمغمگین

روز جمعه ست که رفته بودیم ملورین؛ منم کلی روی ترامپولین بپر بپر کردمبغل

اولین پارک امسال؛ هوا خوب بود با مامی و داداشی رفتیم بازیبغل

کلاه خوشگلم سلیقه ی بابایی جووونمهبوس

و اما آخرین نقاشی ای که کشیدمبغل

مامی جونم عکسم و فرستاده واسه کانال پویا تا روز تولدم از برنامه ی تو هدیه ی خدایی پخش کننبغل

البته امروز به مامی خبر دادن که چون از دهم پخش میشه همون روز پخش میکننچشمک

واای؛ هر روز و هربار که از خواب پا میشم میگم: الان تولدمهبغل

منتظر کادوی دایی امیرحسین جونم هستم که قراره واسم پست کنهبغل

اون روزی از مامانی پرسیدم پس کی پست میکنه دایی جونم؛ که مامی جونم گفت خب پست کرده دایی؛ امروز گفتبغلمنم همش میگم: خب پست الان کجاست؟ پس کی میرسه؟

مامانی هم میگه: روز تولدت میرسه عشقممحبت

(( لباس پزشکی با گوشی و بقیه وسایل پزشکی واقعی؛ واقعی واقعی ))

مرسی داییبوس

پسندها (1)

نظرات (1)

نازدونه
30 فروردین 96 13:49
سلام اتریسا جون خوشگلم.خداروشکر خوش گذشته بهت.عکسات هم نازن مثل همیشه. راستی مامانی ملورین کجاست شما بچه ها رو میبرید بازی .ممنون میشم ادرس بزارید وبم
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جووووونممرررررررررررررسی باشه گلم