آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

با ببعی قهرم... و شعر های جدیدی که یاد گرفتم...

1393/11/7 9:37
نویسنده : آتریسا جون
1,746 بازدید
اشتراک گذاری

مامی جونم همین الان اومد تا منو بیدار کنه یهویی خنده ش گرفت و گفت خوشگل مامی چرا برعکسی خوابیدی، چرا ببعی رو پرت کردی اونوری، خودت این وری، مگه با هم قهرین؟!؟

کلی عکس و فیلم از این مدلی خوابیدنم گرفت و کلی هم خندید و ماچم کرد...

عمو یاقوت عزیز

دوستت دارم

 

جدیدترین شعر من

چند روزی میشه که وقتی بابایی از سر کار میادش خونه منو بغل میکنه و می بردم بالا و میگه...

اون بالا چیه؟؟؟                 منم میگم: آغه ... یا میگم: قار قار...

بابایی: چی میخوره؟؟؟                منم میگم: آل... ( آلبالو) یا آلو...

بابایی: به شما نمیده؟؟؟             من: نه نه نه... ( سرم هم تکون میدم)

بابایی: کیشش کن...                  من؛ دستهای خوشگلم و تکون میدم و میگم: کیییییش... کییییش...

چند وقتی هست که شب ها وقتی پا میشم و به مامی میگم جیش... وقتی مامی می بردم، حالا که میام بخوابم میگم: هیییییییییییییییییس... هییییییییییییییییییییس بابایی لالا...

یاد گرفتم اسم مامی رو صدا بزنم...

روز جمعه بود که بابایی مامی رو صدا زد و منم فوری بلند گفتم تییده( سعیده)... وااااااااااااااااای که مامی و بابایی چقدر خنده شون گرفته بود ولی اصلا به روم نیاوردن؛ آخه مامی میگه یاد نگیره بگه بهتره...

ولی من همش خوشم میاد و یهویی میگم و بعدش به مامی نگاه میکنم و میخندم...

پسندها (2)

نظرات (0)