با ببعی قهرم... و شعر های جدیدی که یاد گرفتم...
مامی جونم همین الان اومد تا منو بیدار کنه یهویی خنده ش گرفت و گفت خوشگل مامی چرا برعکسی خوابیدی، چرا ببعی رو پرت کردی اونوری، خودت این وری، مگه با هم قهرین؟!؟
کلی عکس و فیلم از این مدلی خوابیدنم گرفت و کلی هم خندید و ماچم کرد...
جدیدترین شعر من
چند روزی میشه که وقتی بابایی از سر کار میادش خونه منو بغل میکنه و می بردم بالا و میگه...
اون بالا چیه؟؟؟ منم میگم: آغه ... یا میگم: قار قار...
بابایی: چی میخوره؟؟؟ منم میگم: آل... ( آلبالو) یا آلو...
بابایی: به شما نمیده؟؟؟ من: نه نه نه... ( سرم هم تکون میدم)
بابایی: کیشش کن... من؛ دستهای خوشگلم و تکون میدم و میگم: کیییییش... کییییش...
چند وقتی هست که شب ها وقتی پا میشم و به مامی میگم جیش... وقتی مامی می بردم، حالا که میام بخوابم میگم: هیییییییییییییییییس... هییییییییییییییییییییس بابایی لالا...
یاد گرفتم اسم مامی رو صدا بزنم...
روز جمعه بود که بابایی مامی رو صدا زد و منم فوری بلند گفتم تییده( سعیده)... وااااااااااااااااای که مامی و بابایی چقدر خنده شون گرفته بود ولی اصلا به روم نیاوردن؛ آخه مامی میگه یاد نگیره بگه بهتره...
ولی من همش خوشم میاد و یهویی میگم و بعدش به مامی نگاه میکنم و میخندم...