آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

اولین کوله پشتی کیتی من... و اولین جایزه ی من بعد از یه روز خوب...

1393/11/7 16:0
نویسنده : آتریسا جون
2,422 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مامی و خاله سمانه تصمیم گرفتن که من و یاسمین جون رو به مهد ببرن تا کلی بازی کنیم و کیف کنیم...

امروز واسه اولین بار کوله پشتی کیتی م رو که دایی امیرحسین جووووونم واسم هدیه آورده بود رو انداختم پشتم و وای که چقدر مامی جونم واسم ذوق کرد...

نزدیک های ساعت 10 بود که خاله سمانه با مامی تماس گرفت و گفتش که آتریسایی حاضره و مامی جونم گفت که الان بیدارش میکنم و حاضر میشه؛ اینجوری شد که مامی جونم اومد و بهم گفت که خوشگل مامانی میخواد بره مهد با نی نی های ناز بازی کنه، منم فوری پا شدم و گفتم بریم... بریم...

اول صبحونه م رو خوردم و بعد لباسهام رو تن کردم و آماده شدم که مامی کوله پشتی خوشگلم رو آورد و دادبه دستم و من کلی از دیدنش ذوق کردم...

میســـــــــــــــی دایی جون مهربووووووووونم

بعد مامی گفتش که دوست داری بندازی پشتت، منم گفتم آیه... آیه...

مامی هم انداخت پشتم و هم من ذوق کردم و هم مامی جونم کلی واسم ذوق کرد و تا تونست قبل از رسیدن خاله سمانه جون، فیلم و عکس گرفت...

واااااای باز هم سورپرایز

از

عمو یاقوت مهربووووووون خودم

از مامی میخوام که زودی بیاد، بریم دیگه

آره خودم الان در رو باز میکنم

بابای مامی... بابای مامی...

الان هم تازه از مهد برگشتیم و منم دارم شیطونی میکنم و تا مامی بیاد تو میخوام زودتر برم تو...

بعد از اینکه از مهد اومدیم خاله سمانه جون رفتن خونه شون و من و مامی هم اومدیم پیش بابایی تا بابایی جونمم کوله پشتیم رو ببینه و کلی واسم ذوق کنه، که با دیدنم کلی ماچ مالیم کرد و بعد با مامی رفتیم پرفسور کوچولو تا مامی چند تا کتاب واسم بخره؛ بعد از اینکه مامی چند تا کتاب خوب رو واسم انتخاب کرد یه ماشین 206 صورتی خوشگل هم واسم خرید تا باهاش قان قان کنم و کیف کنم...

میســــــــــی مامی جونم

بووووووووس

از مامی میخوام که دیگه ازم عکس نگیره

این ریختی شدم!!!...

الان هم دارم قان قان میکنم...

پسندها (2)

نظرات (0)