22 مـــاهـــه شدم
امروز من
مــــــــــاهـــــــه شدم
وااای مامی جونم همین که اومد این پست رو بذاره، یهویی نتمون قطع شد تا اینکه امروز مامی رفت و یه کوچولو حجم خرید و نتمون وصل شد...............
این هفته هوا خیلی سرد شد و منم یه کوچولو مریض شدم، سرما خوردم تب کردم، هنوز هم خوب خوب نشدم...
البته بابایی جونم که یه 10 روزی هست سرما خورده و همین که میخواد خوب شه باز دوباره میخوره از دیروز هم که باز مامی جونم سرما خورد و الان ما یه خانواده ی سه نفره ی سرماخورده ایم
از دیروز یاد گرفتم که اسم نی نی های عمه هام رو بگم، آرتین و پدی و پرهام...
امروز هم یاد گرفتم بگم زهرا، عمه زهرا .....................
اسم عمویی رو هم یاد گرفتم، آرمان........
حتی امروز واسه اولین بار اسم بابایی جونم رو گفتم، علی..........
دیروز بعد از ظهر همین جور داشت برف می اومد، من و مامی رفتیم بیرون من همش دستم و دراز میکردم و برف ها رو میگرفتم و میگفتم: برف... برف...
بعد از کلی برف دیدن ، کلی با عمه زهرا و عمه فریده جونم ( عمه بابایی ) بازی کردم و کیف کردم...
چند روزی هست که وقتی میخوابم هم ببعی رو بغلم میگیرم و هم از مامی میخوام که دفترم و مدادم رو هم بده تا اول کلی نقاشی کنم و بعدش هم تو دستم بگیرم تا بخوابم...
مثل الان...