مدل جدید نشستن من روی صندلی خودم... همین امروز!!!
هفته ای که گذشت یه کوچولو مریض بودم، یه تب خفیف و بی حوصله بودم
آخر هفته هم مامان بزرگ بابایی و عمویی با خانمش و کوچولوهای گلش از سفر حج برگشتن و روز پنج شنبه رفتیم واسه پیشواز و بعدش هم رفتیم تالار واسه صرف ناهار...
خیلی خوش گذشت کلی نی نی ناز اونجا بودن و منم باهاشون بازی کردم و کلی کیف کردم
ساعت 3 بود که اومدیم خونه تا یه کوچولو بخوابم و بعد با مامی بریم خونه عمویی، وقتی بیدار شدم مامی جونم فوری بابایی رو صدا زد و گفتش که ببین آتریسایی چی شده؟؟؟
لکه های قرمزی روی صورتم و شکمم و کمرم و باسن کوچولوم زده بودفوری رفتیم دکتر و وقتی معاینه شدم، به مامی و بابایی جونم گفتش که نگران نباشین، کهیر زده، یه شربت هیدروکسی زین واسم نوشت و گفتش که هر 8 ساعت باید بخورم...
مامی با دایی امیرحسین جونم صحبت کرد و دایی هم گفتش که اگه زیر 24 ساعت خوب شن، چیز خاصی نیست، خدا رو شکر واسه منم 10 ساعته خوب شدن و از دیروز هم دیگه شربت نخوردم، الان هم خوبم
چند روزی هست که عاشق سس مایونز شدم، نمی خورم ولی باید دستم بگیرم...
امروز صبح هم وقتی از خواب پا شدم، اومدم پیش مامی که تو آشپزخونه بودش، سس مایونز رو دیدم و از مامی خواستم بده دستممامی هم که فرصت نکرد قایم کنه، مجبور شد دادبه دستم
سس رو گرفتم و رفتم که بشینم روی صندلیم، مامی هم فوری اومد و از مراحل نشستن مدل جدید من عکس گرفت
نشتن من، همین امروز...
الان هم نشستم و دارم واسه مامی قیافه می گیرم
واسه این چند تا عکسم هم مامی منو خورد
الان هم نمی دونم چی دیدم از تلویزیون که
این مدلــــی شدم
هزار تا بوووووووس واسه مامی
الان هم دارم میگم بوووووووووس
شب ها قبل از اینکه بخوابم، یاد گرفتم میگم: جییییییش... بوووووووس... لالا...
مامی هم میگه الهــــــــــی مامان فدای بووووس گفتن شما بشه
کلی حرف جدید هم یاد گرفتم، یاد گرفتم اسم عمه هام رو بگم...
یاد گرفتم اسم خودم و وقتی مامی می نویسه بخونم و بگم: آ...سا
عدد ها رو هم تا 5 یاد گرفتم بخونم، مامی می نویسه و منم فوری میگم، این یکه، دو، ته( سه)، چار و پنج