آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

خاطرات من در بهبهان(( نوروز 94 )) و 23 ماهه شدنم

1394/1/11 17:24
نویسنده : آتریسا جون
3,751 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 1 فروردین رسیدیم خونه مامان جونم ایناچشمک

همه خوب بودن و منم همش داشتم با دایی و بابایی جونم بازی میکردم و کیف میکردمبغل

بابایی جونم یه بادکنک خوشگل واسه اومدن من به پنکه زده بود و منم همش از بابایی میخواستم منو ببره بالا تا بزنم بهش و کیف کنمخنده

یاد گرفته بودم و همش میگفتم پنکه، هر جا میرفتیم و پنکه میدیدم فوری مامی یا بابایی رو صدا میزدم و میگفتم پنکه، آخه واسم جدید بود، تا حالا ندیده بودمچشمک

مامان جونم کلی لباس خوشگل واسه عیدم بهم هدیه داد و منم گفتم:

میســـــــــــــــــیبوس

واااای عاشق این مدل بلوز شلوار هام

مامان جونم میگفت مدل پاکستانیهچشمک

این چند تا شلوار رو هم مامان جونم خودش واسم دوختهزیبا

میســـــــــــــی مامان جونم

دوستت دارم

بوسبوسبوسبوس

یه ببعی نانازی هم مامان جونم بهم داد، که منم اسمش رو گذاشتم ببعی تپلیخنده

بابایی جونم هم کلی کتاب خوشگل و دفتر نقاشی وایتبردی بهم هدیه داد و من از دیدن همه شون ذوق کردم و همش از مامی میخواستم تا کتاب های بابا جون رو واسم بخونهزیبابغلبغل

از روز دوم همش دلم میخواست برم تو حیاط و زیر بارون با چتر باشم...

چتر و برمیداشتم و بابا جونمم صدا میزدم و میگفتم بیا باروووووووونبغل

وااااای بارون گرفت

جشنآخ جوووونجشن

بابا جونم تو باغچه سبزی کاشته بود و منم خیلی از مزه ش خوشم اومده بود، پرپین یه سبزیه که فقط جاهای گرمسیر میتونه رشد کنه، خوشمزه بود من که خیلی دوست داشتمزیبا

همش میرفتم کنار باغچه و میخواستم شیطونی کنم و از سبزی ها خودم بکنم که یهویی مامی متوجه میشد و میگفتش که: نه! نه! نه!

روز سوم که خونه مامان جون بودیم با دایی وحید رفتیم بندر دیلم...

خوش گذشت ولی خیلی سرد بود و کنار دریا نشد که زیاد بمونیم...

آب دریا هم داشت می اومد بالاتعجبمنم خیلی خسته بودمخسته

آخه کلی تو بازار چرخیده بودیم و خیلی هم شلوغ بود خسته

منم واسه خودم خرید کردم

یه عینک و یه ساعت

با انتخاب خودمزیبا

فرداش هم که میشد 4 فروردین و من میشدم 23 ماهه، دایی امیرحسین جــــــــــونم رفتش تهران و منم کلی دلتنگش میشدم، آخه اون چند شب که پیشمون بود همش از دایی میخواستم بیاد پیشم تا لالا کنمبغلخواببغل

اون شب که دیگه دایی نبودش از بابایی جونم خواستم تا بیاد و پیشم بمونه تا لالا کنمخواببوسبوس

پسندها (4)

نظرات (11)

عمه فروغ
11 فروردین 94 18:02
هدیه هات مبارک آتریسا جون ان شاا.. به شادی استفاده کنی دست مامان جون و بابا جون هم درد نکنه خوشحالم که بهت خوش گذشته ان شاا.. همیشه شاد و خوش باشی به به استان ما هم که اومدید
آتریسا جون
پاسخ
ممنونم عمه فروغ عزیزم مرررررررررسی آره عمه فروغ جون، آخه بهبهان به دیلم خیلی نزدیکه
نگین
12 فروردین 94 8:28
سلام اتریسا جونمممممممممم خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ خداروشکر که سفرتون خوب و خوش بوده .اینقده دلم برات تنگ شده بود برا شیطونی هات که نگوووو.باز حسابی ناز شدی ها راستی لباس هاییی که مامانی برات خریده خیلی نازن بخصوص اون بلوز شلوار ها مبارکت باشه خوشگل خاله.دیدمت خوشحال شدم .بوسسسسسسسسسسسسسسسس تا بعد
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله نگین عزیزمخوبم، آره خاله خیلی به من خوش گذشت ولی جدایی بد بود کلی گریه کردم مرسی خاله جونم، آره ما هم از اون بلوز شلوارها خیلی خوشمون اومدش
سما مامان مرسانا و ارشيا
12 فروردین 94 9:31
اخی فدای دلتنگی هات بشم آتریسا جونم چه لباسایی به به دست مامانی درد نکنه
آتریسا جون
پاسخ
خدا نکنه خاله سمای عزیزم مررررررررررررررررسی
DUYĞU
12 فروردین 94 13:55
سلام گلم،هدیه های نازت مبارک باشه دستشون درد نکنه ،خداروشکر که بسلامتی برگشتین،بوووووس اتریسای گلم
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جووووونم ممنونم خاله ای مررررررررررررررسی دوستون دارم می بوسمتون هوار تا بووووووووووووووووووووووووووس
saeedsingle
12 فروردین 94 22:48
به به خوشحالم که سالم و سلامت هستین... ایشالا همیشه لبتون خندون
آتریسا جون
پاسخ
سلام عمویی میســـــــــــــــــــــــــــی
ثنـــای دوست داشتنی
12 فروردین 94 23:59
سلام به آتریسای گلم عزیزم عیدت مبارک، چه لباسهای خوشگلی عیدی گرفتی، مبارکت باشه خاله، دست مادر جون مهربونت هم درد نکنه سلام سعیده جون، خوبی خانومی؟ علی آقا خوبه؟ رسیدن به خیر! ایشالله که سفر و دیدار اقوام بهتون خوش گذشته، سال خوبی رو براتون از خدای مهربون آرزو می کنم.. لحظه هاتون پر از یاد خدا و عیدتون مبارک
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جونمممنونم خاله الهــــــــه جونمآره خاله ای خیلی خوشگل ان، من هم از مامان جونم کلی تشکر کردم سلام الهه جون، ممنون گلم ما خوبیم عزیزم، علی هم خوبه مررررسی عزیزم، آره جای شما خالی همه جوره خوب بود
یاقوت
13 فروردین 94 0:53
چقدر زیباست اتریسایی مبارک باشه خوشگل خانومی ایشالله امسان با مامانی و بابایی سال بسیار خوبی رو داشته باشید
آتریسا جون
پاسخ
ممنونم عمو جون مهربوووووووووووووونم واسه شما هم سال خیلی خیلی خوبی رو آرزو داریم
نازدونه
14 فروردین 94 11:59
سلام خوشجل خانوم ناز.خوبی؟لابد این چن روز حسابی خوش گذشته ولی میدونم که بخاطر عادت کردن به مامان جون اینا چن روز بعد اومدن دلت هواشون بکنه و گریه بهت دست بده..چه لباس های خوشگلی همشون نازن مثل خودت.بوس
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جونم، آره خاله ای اونجا خیلی خوش گذشت باباجونم بود، دایی هام بودنخیلی دلم تنگ میشه واسشوندیروز از تلویزیون دریا نشون میداد، منم یهویی گفتم دایی... دریا... مررررسی خاله، چشاتون خوشگل میبینه
مامان هستیا
15 فروردین 94 8:13
هدیه هات هم مبارکت باشه عزیزم خیلی خوشگلن انشالله به سلامتی ازشون استفاده کنی دست مامان جون و بابا جونت درد نکنه
آتریسا جون
پاسخ
ممنونم خاله جونم هستیا جونمو می بوسم بوسبوس
مامان آتریسا
17 فروردین 94 8:34
آخیش ساعتت چه بامزه اس درست عین خودت آتریساجونم .مبارکت باشه عزیزم.لباستم خوشگله انگاری واقعا برای خودخود خودت دوخته شده .خیلی بهت میاد.دستشون دردنکنه که به فکردخملی ماهستن وانقدرچیزای خوشگل خوشگل برای دخملی خوشگل ما فراهم کردن
آتریسا جون
پاسخ
سلیقه ی خودمه خاله جونم آره خب خاله مامی اندازه هام رو گرفت و تلفنی به خانم خیاط داد مرررررررررررررسی، چشاتون خوشگل میبینه
zahra
26 فروردین 94 11:24