آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

ادامه ی خاطرات این چند روز تعطیل...

1394/3/18 11:20
نویسنده : آتریسا جون
2,762 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز شیطونی کردم و نذاشتم مامی جونم، همه عکس ها رو بذارهچشمک

روز بعد هم، من کلی آب تنی کردم و کیف کردمبغل

شب که شد یه کوچولو سرفه میکردم و مامی هم به بابایی گفتش که فردا آتریسایی آب تنی نکنه، می ترسم مریض بشهغمگین

بعد از آب تنی با مامی و بابایی اومدیم کنار دریا نشستیم، منم فرغونم رو آوردم و روی شن های ساحل کلی بازی کردمزیبابا صدف ها هم یه کوچولو بازی کردم، خیلی خوشم نیمدچشمک

راستی این چند روزه همش از مامی میخواستم که همین لباسم رو تنم کنهزیبا

اینجا انگاری از صدف ها چندشم شد، پا شدم و اومدم با توپم بازی کردمخندونک

بعد از توپ بازی رفتم پیش بابایی، روی فرغونم نشستمزیبا

بابایی میگفت، عزیزم مواظب باش

یهویی نیفتی خوشگلمبوس

بابایی جونم داره تخمه میشکنه واسمزیبا

همین جور که نشسته بودیم

آقاهه داشت چتر بازی میکرد، از بالای سر ما رد شد و منم اینجوری دارم نگاهش میکنمزیبا

الان هم دارم نشونش میدمخندونک

خورشید خوشگل داشت غروب میکرد 

مامی هم چند تا عکس خوشگل از من و غروب خورشید شکار کردچشمک

وااااای چتر بازه خیلی نزدیک شدزیبا

 

این صحنه ی خیلی قشنگ رو هم مامی شکار کرد

بعدا که دید، خیلی خوشش اومده بودچشمک

بعد از گرفتن کلی عکس و فیلم خوشگل، رفتیم بازاربغل

اولین فروشگاهی که رفتیم، یهویی عمه اعظم رو دیدم و پریدم بغلش و گفتم: سلام عمهبوس

کلی هم از دیدن پدرام جون ذوق کردم و کلی هم با هم شیطونی کردیم...

اینقدر سرو صدا کردیم که بابایی و مامی گفتن اینجوری فایده نداره که، الان بیرونمون میکننخندونک

واسه همین ما رو از هم جدا کردنچشمک

تو فروشگاه ها هر کی منو میدید، بغلم میکرد و از مامی اجازه میگرفتن که اجازه هست این پرنسس خوشگل رو ببوسیمبوس

بابایی واسه من کلی خرید کرد و منم گفتم میســـــــــــی باباییبوس

برگشتیم خونه و ساعت 1 شده بود دیگه، زودی خوابیدیم و فرداش هم بقیه ی بازارها رو که شب قبل نرفته بودیم، رفتیمچشمک

آخه روز آخر بود که اونجا بودیمزیبا

منم خیلی خسته شدمخسته

شنبه شد و باید برمی گشتیم خونه ی خودمونچشمک

برگشتنی هم خوابیدم ولی کمتر از وقت رفتنبغل

واسه ناهار هم رفتیم یه رستوران سنتی که خیلی خوشگل بودزیبا

یه حوض داشت پر از ماهی و لاک پشت

منم رفته بودم بالا سرشون و همش صدا میزدم

ماهـــــــــــــی

لاکـــــــــــــــــیزیبا

پسندها (4)

نظرات (9)

یاقوت
19 خرداد 94 0:27
http://8pic.ir/images/3wud3u6hfs8q98adccbn.gif تقدیم به اتریسا جونم همیشه سلامت باشی
آتریسا جون
پاسخ
مثل همیشه، یه سورپرایز از عموی گلم میســــــــــــــــــــــــی
مامان هستیا
19 خرداد 94 7:29
سلام عزیزم چه تعطیلات خوبی انشالله همیشه به سفر و خوشی عکسهای خوشگلی گرفتی عزیزم مخصوصا کنار ساحل موقع غروب آفتاب لباسات هم خیلی خیلی خوشگلن مبارکت باشه گلم
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جوووونممیســـــــــــی خاله ای آره مامی هم خیلی از اون عکس ها خوشش اومده بود بوسبوس
عمه فروغ
19 خرداد 94 13:00
همیشه به شادی عزیزملباس های نو هم مبارک
آتریسا جون
پاسخ
میســــــــــــــــی عمه فروغ جونم
DUYĞU
19 خرداد 94 19:15
سلام گلم،مث همیشه عکسات ناز شدن خانوم خوشگله لباسای جدیدتم مبارک عزیزم،دس بابا و مامان درد نکنه،سایشون همیشه بالا سرت
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله ای میســـــــــــــــــی خاله جونم بوووووووووووووس
نازدونه
20 خرداد 94 10:03
وااااای عزیزم اون غروب خورشید چقد ناز افتادی.خیلی قشنگه البته همه این قشنگی ها باوجود خوشگلی و نانازی اتریسایی هست. بووووووووووووس به خانوم خوشگل
آتریسا جون
پاسخ
میســــــــــــی خاله ای، آره مامی هم خیلی خوشش اومده بود بوسبوس
ثنــای دوست داشتنی
20 خرداد 94 10:03
سلام عزیزم ایشالله همیشه به سفر و شادی شیرین زبون امیدوارم کنار مامان بابای مهربونت شاد و روزای خوبی داشته باشی
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله الهه جونم میســــــــــــــــــــــــــــی
هلا
21 خرداد 94 10:22
گل لبخند و شادی همیشه رو لبات عزیز دل خاله
آتریسا جون
پاسخ
ممنونم خاله مهربوووووووووووووونم
سما مامان فرشته ها
27 خرداد 94 15:49
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
هلیا
1 تیر 94 19:50
عاششششششقتم اتریسا. قربون اون موهای فرت بشم من بوس بوس بوس بوس بوس
آتریسا جون
پاسخ
سلام خاله جونم خدا نکنه منم دوستون دارم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس