چند تا از شیرین زبونی های مـــن...
من الان یه دخمل دو سال و یک ماهه و 15 روزه ی شیرین زبون، شیرین عسل شدم که با هر کدوم از کارهای جدیدی که انجام میدم مامی و بابایی کلی فدام میشن و واسم ذوق میکنن
یاد گرفتم وقتی می افتم زمین، میگم: یا علی ... بعد بلند میشم
بابایی بعضی وقتها میگه یا علی مدد... منم یاد گرفتم و میگم: یا علی ممد... اینقدر شیرین میگم که هر کی میشنوه، بعدش میخواد منو بخوره
یاد گرفتم میگم: ای بابا... ای بابا...
وقتی یه کاری انجام میدم، یهویی خراب میشه؛ میگم: ای بابا...
دو رنگ آبی و نارنجی رو هم میشناسم، هر وقت ببینم ، از بین همه ی رنگ ها، نارنجی رو اول از همه و بعد هم آبی رو تشخیص میدم
یاد گرفتم و میگم: وقتی شب که میشه، ماه و ستاره درمیادوقتی که خورشید تو آسمون آبی هست، روز میشه
دیگه یاد گرفتم، اسم و فامیلم رو با هم میگم؛ اگه کسی بپرسه اسمت چیه؟ فوری میگم: آتریسا آقایی(قادری) بعدش هم کلی میخندمو اگه بپرسه چند سالته؟ فوری میگم: دو سالمه
یاد گرفتم دست های مامی رو میگیرم و یکی یکی انگشت ها رو تکون میدم و لی لی حوضک میخونم
یاد گرفتم اسم همه ی فامیل رو یکی یکی بگم و با انگشتهام خیلی ناز بشمرم
چند روزی میشه که وقتی از خواب بیدار میشم، میگم: مامانی ... بیا... بیا پیش من
اگه از جایی رد بشم و یه پیشی ببینم، فوری صداش میزنم و میگم: پیشی... پیشی
دستهامو هم خیلی ناناز میذارم کنار لپهامو صداش میکنم( مامی هم هزار بار فدام میشه)
بعد هم میگم: بیا پیش من... آتریسایی دنبالتهاین یکی رو که میگم، مامی میگه میخورمت ها، آبنبات
میپرم بغل بابایی یا مامی و میگم: دوستت دارم مامانی جونم بابایی جونمبعد هم کلی ماچ میکنم مامی روبابایی روخدا نکنه قبلش ناراحت کرده باشم یکی رو، چقدر میگم: ببخشید... آشتی... آشتی و هزار تا بووووووووووووس
این روزها وقتی میرم پارک، اگه ببینم داغه، فوری به مامی میگم: سرسره ش داغه مامی جونم... نمی رمبعد از یکی که داغ نیست و تو سایه ست، سر میخورم و میگم: این خوبه، آره این خوبه، سرده...........
وقتی آب میخورم، جدیدا از مامی میخوام، که از شیر آب بده...
و اگه آب شیر سرد باشه فوری میگم: سرده، مامی جونم... سرده، عزیز من...
وقتی یه چیزی خراب میشه، فوری میرم مامی یا بابایی رو صدا میزنم و میگم: درستش کن مامی
هر وقت عکسم رو ، روی گوشی مامی ببینم یا از لب تاپ ببینم، فوری نشون میدم و میگم: آتریسا گلی... آتریسا گلیه...
از امروز صبح به مامانی گفتم، مامی نیست...
مامانی گفت: عزیز دلم مامی هم خودمم دیگه؛ بهم گفت که آتریسایی شما میتونی منو هم مامی صدا بزنی هم مامانی
منم فوری گفتم: مامی... مامی جونم... عزیز من
حالا همش میام و میگم مامـــــــــــی... مامـــــــــــی
عمویی مهربووونم باز یه هدیه واسم فرستادهخیلی نااااااااااااااااااازه
یه سورپرایز خیلی خوشگل از عمو یاقوت جونم
عمو جونم دوستت دارم