اولین آموزش زبان انگلیسی مــــن...
اون روزی داشتم با مامی جونم از جلوی آموزشگاه زبان رد میشدم که در یکی از کلاس ها باز بود و منم نگاه کردم، دیدم چند تا بچه روی صندلی نشستنفوری از مامی پرسیدم؛ اینجا کجاست؟؟؟
مامی جونمم گفتش که، عشق مامی اینجا آموزشگاه زبان انگلیسیه؛ به بچه ها یاد میدن که بتونن یه زبان دیگه هم یاد بگیرن
مثلا سیب به انگلیسی میشه؛ apple
منم فوری گفتم: اپل... اپل...
فردا صبحش مامی از من پرسید که عزیزم، سیب به انگلیسی میشه!!!
منم فوری گفتم: اپل...
مامی کلی فدام شد و واسه بابایی جونمم تعریف کرد و هر دو شون خدا رو شکر کردن و واسم کلی ذوق کردن
Happy Birthday رو که از قبل بلد بودم؛ مامی جونم گفتش که عزیزم؛ این هم انگلیسیه، تولدت مبارکه
حالا از اون روز هر بار کسی بپرسه، تولدت مبارک به انگلیسی چی میشه؟
فوری میگم: Happy Birthday جدیدا یاد گرفتم، آخرش هم میگم: To you
دیشب کنار بابایی جونم نشسته بودم که یه کتاب جدید جایزه گرفتم بعد بابایی گفتش که؛ عزیزم کتاب به انگلیسی میشه، Book
منم اولش گفتم: بوووووو..... و بعد تصحیح کردم و گفتم: بوووووک
چند روزی هست که یکی از تبلیغات روغن اویلا؛ یه شهربازی رو نشون میده، منم همش میگم، منم میخوام...
بابایی از این ها میخوام
دیروز بعد از ظهر بابایی و مامی تصمیم گرفتن منو ببرن شهربازی...
باید می رفتیم بجنورد...
ساعت 6:30 بود رسیدیم که مسئولش گفت واسه تعمیرات تعطیله...
کلی خورد تو ذوق همه مون و برگشتیم خونه؛ البته من رفتم پارک و کلی بازی کردم
اینجا هم قبل از رفتن به شهربازیه!!!
اون روزی که رفته بودم پارک، از این نی نی ناز خوشم اومد
همش میگفتم: نی نی کوچولو
یه بار هم بوسیدمش
این جوری
عکس ها تار شده؛ آخه همش تکون میخوردم
پریروز ببعی جونمو مامی انداخت تو لباسشویی
خیلی تمیز شده بود
منم بغلش کردم و گفتم با ببعی بریم بیرون
واااای دارم با ببعی بازی میکنم