آب بازی کردم...
امروز صبح با مامی جونم آماده شدم تا بریم بیرونمامی یه کوچولو خرید داشت ولی، قبلش یه سر باید می رفتیم خونه ی خاله مریم
لباسم رو خودم انتخاب کردم و به مامی جونم گفتم این خوبه، آره این قشنگه
آماده شدم تا بریم خونه ی خاله و من با فاطمه بازی کنم
میســــــــــــــی عمو یاقوت جـــــــونم
مامی جونم چند تا عکس از من گرفت و کلی فدام شد و
بعدش رفتیم خونه خاله
یه کوچولو نشتیم و بعد مامی گفتش که ما باید بریم، آخه مامی جونم خرید داشت
خاله گفتش که آتریسایی می مونی تا مامان بره و بیادش، منم فوری گفتم آره
این جوری شد که مامی رفت و منم با فاطمه و خاله کلی بازی کردموقتی مامی اومد دید که من لباسم رو عوض کردم و همش میگم: آب بازی ... آب بازی
خاله واسه مامی تعریف کرد که آره من کلی آب بازی کردم و لباسم خیس شده واسه همین خاله، لباس فاطمه رو تنم کرده تا سرما نخورم
وااااااااااااای مامی جونم چقدر از من فیلم گرفت تا به بابایی نشون بده و بابایی هم بخنده
شیطونی هم میکردم و از پشتی خونه ی خاله میرفتم بالا ( آخه تبلت فاطمه روی اپن بود و ازش فیلم حسنی پخش میشد )
که مامی منو شکار کرد
بعد لباسم که زودی خشک شده بود رو تنم کردم و برگشتیم خونه
اومدم خونه و همش از مامی میخواستم که آب بازی کنم، مامی هم یه کوچولو آب ریخت توی تشت کوچولوم و بهم اجازه داد آب بازی کنم
بابایی جونم از سرکار اومد خونه و منم ازش خواستم واسم شعر مامان گلی رو بخونه
خیلی از شعر، رو حفظ شدم و با بابایی میخونم دستهام رو هم با ریتم قشنگ ترانه تکون میدممامی هم کلی واسم ذوق میکنه
بابایی هم یه بار کامل خوند و مامی هم یواشکی فیلم گرفت
منم همش میگفتم: دوباره بخون بابایی جــــــونم
دیشب وقتی با بابایی جونم داشتیم میخوندیم، اشک تو چشای مامی جمع شده بود و همش از ذهنش این سوال رد میشد؛ آخه عشق من چرا اینقدر این شعر رو دوست داری؟؟؟
البته بگم، بابایی جونم با صدای قشنگ و دلچسبش خیلی با احساس این ترانه رو میخونه
وقتی بابایی عزیزم میخواد بره سر کار، تا پای پله میرم و بهش میگم:
بابایی مواظب خودت باش