اولین روز دوچرخه سواری مــــــن
...
امروز با مامی جونم و بابایی جونم رفتیم خرید؛ رفتیم خرید یه دوچرخه ی خوشگل واسه من
من که همین که مغازه ها رو دیدم که دوچرخه های خوشگل و رنگ و وارنگ دارن کلی ذوق کردم و همش میگفتم: بخرم... بخرم...
اومدیم مغازه ی عمویی که چند رنگ خوشگل داشت؛ بابایی و مامی هم از من خواستن تا بین سه تا دوچرخه یکی رو انتخاب کنم
یکیش صورتی بود
یکی دیگه زرد بود
اما این یکی فرمز بود و از همه مهمتر انگری بردز داشتمنم فوری گفتم این یکی رو میخوام بابا جونم
خب اومدیم خونه و منم فوری از مامی خواستم که بشینم و دوچرخه سواری کنم و کیف کنم
مامی جونم اصلا باورش نمیشد؛ همش میگفت: ماشالله... ماشالله...
و خدا رو شکر میکرد
آخه من فوری نشستم و رفتم ... هنوز نمی تونم کامل پا بزنم ولی خیلی خوب با نیمه پا زدن می رونم و کلی اعتماد به نفسم رفته بالا
این هم عکس های چند ساعت پیش من
اولین باری که سوار دوچرخه شدم
میســــــــــــی بابا جـــــــــونم
میســــــــــــی مامی جـــــونم
وااااای ظهری اصلا دلم نمی خواست بخوابم؛ دوست داشتم همش با دوچرخه ام بازی کنم
همش به بابایی میگفتم؛ مرسی بابا جونم... خیلی قشنگه... انگری بردز داره
جدیدا هم مامی رو میخوام صدا بزنم؛ میگم: مامانم... مامانم... بیا، بیا آتریسا کارت داره