نی نی کوچولو دوست دارم... خیلــــــــی
نی نی ها رو دوست دارم؛
اسم این نی نی کوچولوی خوشگلم رو از دیشب گذاشتم، بچه...
وقتی اومدیم خونه به بابایی گفتم: این بچه ست... منم مامانش
بابایی هم اینجوری شدبعدش مامی هم اینجوری شد
من با نی نی می خوابمبا نی نی غذا می خورمبا نی نی پارک میرم و جدیدا هم با نی نی دوچرخه سواری میکنم
مثل الان( واسه همین الانه) که با هم خوابیدیم
همه ی عروسک ها یی که دوست دارم؛ اون ور تختم میذارم
نی نی هام هم این ورم باید بخوابن
هر وقت، هر جایی باشیم اگه یه نی نی ببینم که از خودم کوچیکتره؛ فوری میرم کنارش و به مامی نشونش میدم و از مامی اجازه میگیرم که میشه با نی نی بازی کنمو مامی هم که حتما میگه: آره
منم فوری میرم جلو و میخوام که با هم دوست شیمبازی کنیم...
مثل اون روزی توی پارک ملت...
دو تا نی نی بودن، دوقلوخیلی بامزه بودن؛ منم خوشم اومد ازشوناز مامی اجازه گرفتم که با هم بازی کنیم
خب، نشستیم کنار هم... روی پله... نی نی هام بغلم بودن و یکی از دوقلوها همش میخواست که از من بگیره
این هم عکس های سریالی، من و دوقلوها...
نه نی نی کوچیکه رو که اصلا نمیدم
این هم قهر یکی از دوقلو ها
حالا، نی نی رو بده
خب بده دیگه؛ مال منه
این هم ماجرای بازی اون روز ما