پنج شنبه و جمعه ای که گذشت...
پنج شنبه مامی با عمه زهرایی قرار گذاشتن که با هم بریم پارک، رفتیم دنبال عمه و مامی جونم رفت تا با مامان بزرگ سلام کنهمامان بزرگ هم که از دیدن ما کلی خوشحال شده بود اومد و به من گفتش که بیا تو عزیزم
وااااااااااااای منم که از مامی قول گرفته بودم بریم پارکهمچین زدم زیر گریهو همش میگفتم: نه... بریم پارک... بریم پارک
خلاصه مامی هر کار کرد من آروم نمیشدم آخه همش می ترسیدم که وای نکنه نریم پارکتا اینکه راه افتادیم؛ اون موقع یه بوس واسه مامان بزرگ فرستادم و گفتم: بابای
خلاصه رفتیم پارک کودک و یه کوچولو بازی کردم بعد با عمه زهرا جون رفتیم پارک قوری، که من تا حالا نرفته بودم، چقدر ذوق کردم و واسه اولین بار از سرسره ی خیلی بلندی که اونجا بود سر خوردم و اومدم پایین
مامی هم کلی فیلم از من گرفت یه دونه توییتی هم خریدم و بعد برگشتیم تا بریم بپر بپر
این هم توییتی خوشگل من
وقتی رفتیم جامپینگ، عمه اعظم و پرهام جون و پدرام جونم اونجا بودن، کلی با هم بپر بپر کردیم و کیف کردیمبعد رفتیم ماشین بازی کنیم که عمه فرانک و مامان جون و آرتین جون هم اومدن
کلی بازی کردیم و خوش گذشت
فردا صبح که از خواب پا شدم، یهویی صدای بابایی رو شنیدم، از مامی پرسیدم: بابایی مغازه نرفته؟؟؟
مامی هم گفت: نه عشقم، آخه امروز جمعه ست... جمعه ها هم بابایی خونه ست... فدات بشم
منم اومدم و سلام کردم و گفتم صبح بخیر باباییخوب خوابیدیخوابهای رنگی دیدی
صبحانه رو خوردیم و بعد یهویی به بابا گفتم: بریم... بریم... دریا ، آب بازی کنم
مامی هم گفت که آخه عزیزم اینجا که دریا نداره، منم گفتم آخه من آب بازی دوست دارم
مامی گفت عشقم، الان میریم بیرون، اگه شما دریا دیدی، بگو با بابایی برین آب بازی
رفتیم بیرون و همین جور که می رفتیم یهویی باباجون و مامان جون رو دیدیم که جلوی خونه ی عمه افسانه این ها ایستاده بودن، رفتیم سلام کردیم و من از دیدن باباجونم اینا کلی خوشحال بودم
باباجون گفتش که میخوایم بریم بیرون، شما هم میاین، ما هم گفتیم:آررررررره
رفتیم و کلی خوش گذروندیم ، راستی آرتین جونمم بود
اینجا هم من خیلی خسته م و خوابم میاد
( آخه همیشه ظهر می خوابم )
این عکس ها رو هم عمه فرانک از من و آرتینی گرفته
خب اومدیم خونه و ساعت 5 شده بود، واسه لالا دیر شده بود
از مامی قول گرفتم که بریم بپر بپر کنم، بابایی هم بیاد
خب یه کوچولو که بابایی استراحت کرد؛ من آماده شدم تا بریم جامپینگ
تا باباجونم آماده شه مامی کلی عکس از من گرفت
شیطونی میکنم؛ میخوام با سر بیام پایین