آخرین روز شمال
روز آخر بود که شمال بودیم و فردا باید برمی گشتیم
اون روز من خیلی اصرار داشتم که بابایی واسم اسکوتر بخره؛ بابایی مهربونم هم گفت که باشه عشقم؛ یه خوشگل واست میخرم عزیزم؛ کادوی روز دختر گلم رفتیم فریدونکنار و یه دونه سبز رنگ رو انتخاب کردم و اومدیم.......
همش از بابایی تشکر میکردم و میگفتم مررررررررررررررررررسی بابا جونم
دیگه ظهر شده بود، یه کوچولو لالا کردم و بعد رفتم واسه آخرین آب بازی لب دریا
اومدم لب دریا؛ بابایی گفت که بیا واسه خوشگل خانومم یه سد درست کنم
آخه وقتی موج میخوره تو صورتم بدم میاد
این هم استخر کوچولوی من
چقدر دوست داشتم، از استخرم می رفتم تا موج بخوره به پاهام
بعد برمیگشتم تو استخرم
خب دیگه بابای کردیم با دریا
جمعه برگشتیم خونه و مسافرت قشنگمون تموم شد
خسته بودیم، استراحت کردیم و دیروز صبح من رفتم حمام و یه دوش حسابی گرفتم
این عکس ها هم واسه بعد از حمامه ( باز مامی شکار کرده )
نی نی رو هم برده بودم
یه بار دیگه امروز رو به همه دخملای گل و شیرین زبون تبریک میگم و همه رو
می بوســــــــــــــم