ادامه ی خاطرات این چند روز...
خب اون روزی کلی با بابایی جونم بازی کردم، ولی نیست که تازه از خواب بیدار شده بودم، خیلی سرحال نبودم
داریم چاله میکنیم
اینجا فهمیدم که چقدر شن بازی دوست دارم
موج اومد و چاله مون خراب شد
پر از آب شد
دیگه حسابی شن بازی میکنم، با پا هم میرم
بابایی داره اسم خوشگلم رو مینویسه، منم کمکش میکنم
یه موج اومد و فوری اسمم و پاک کرد
منم اینجوری شدم
اینجا هم دارم ادای بابایی رو درمیارم
یه کوچولو صدف بازی میکنم
خب دیگه خسته شدم و از بابایی میخوام که بریم
دوش گرفتم و بعدش اومدیم بازار، کلی شیطونی کردم و کیف کردم
شیشه آب خودمه که همه جا دستم میگیرم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی