شیرین زبوووووووووون و لجباز
شیرین زبونی میکنم اونقدر که مامی و بابایی همش میخوان بخورن منو
دیروز صبح از خواب پا شدم، میگم: سلام... صبح بخیر مامانی... خوبی؟؟؟
بعدش یهویی گفتم: مامانی بزرگ شدی؟؟؟ مامان این ریختی شد و گفت که آره!!!
منم فوری خندیدم و گفتم نه؛ آتریسا خوشگله بزرگ شده
اون روزی از خواب بعدازظهر بیدار شده بودم، بدون اینکه حرفی بزنم همینجور داشتم به مامی و بابایی که بیدار بودن و حرف میزدن نگاه میکردم
یهویی مامی جونم چشاش افتاد به اتاق و دید که من خودم و کج کردم و دارم به این ور نگاه میکنمکلی خندیدن و دوتایی اومدن سمتم؛ منم بدو بدو پریدم رو تختم و گفتم: داشتم مامان و بابا رو میدیدم...
کلی فدام شدن و بوووووووووووسم کردن و البته لووووووووووووس
اسم و فامیلی خودم رو که خیلی پیش ها یاد گرفته بودمخیلی قشنگ و واضح میگم: آتریسا قادری
اسم و فامیلی بابایی رو هم قشنگ بلد شدم فوری میگم: علی قادری
البته اگه خیلی لووووس شم، میگم: علی جیگر قادری
مامی هم کلی از این کلمه ای که به کار میبرم مخنده
ولی تا الان فقط اسم مامی رو بلد شدم، فوری میگم: سعیده جون
آخه اصلا تا حالا فامیلی مامی رو بهم نگفتن، آخه مامی میگه میترسم قاطی کنی، فعلا همون یه دونه فامیلی رو بلد باشی کافیه عشقم
جدیدا خیلی هم لجبازی میکنم؛ واسه همه چی اولش میگم: نه.........
مامی جونم هم میگه خب نه، بعد از چند دقیقه خودم میام و میگم: خب آره..........
ولی بعضی وقتها اصلا کوتاه نمیام، مثل دیروز...
واااای دیروز از صبح کلی مامی رو اذیت کردم؛ تا اینکه ظهر واسه اولین بار مامی منو تنبیه کرد
سه تا زد رو باسنم، منم کلی گریه کردم... بعدش هم مامی باهام قهر کرد
همین که بابایی از سر کار اومد، فوری پریدم بغل بابایی جونمو گفتم: مامانی باهام قهرهمنو دعوا کردزد رو باسنممنم گریه کردم
بابایی هم اومد و گفتش که خب حتما کار بدی کردی، بدو از مامانی معذرت خواهی کن و بگو ببخشید
منم رفتم یه بوس گنده از مامی گرفتم و گفتم: آشتی آشتی... دیگه تکرار نمیشه
مامی هم فوری بغلم کرد و گفت: شما هم مامانی رو می بخشی؛ ببخشید که زدم رو باسنت... درد میکنه؛ منم فوری گفتم آره... خیلی... مامی هم کلی بوسم کرد و گفت ببخشید دیگه تکرار نمیشه
تا آخر شب هر بار که یادم می اومد، فوری به مامی میگفتم: زدی رو باسنم... دردم اومد... گریه کردم... مامی هم همش میگفت: ببخشید پرنسس آریایی من
این ماجرای اولین تنبیه من بود
از وقتی دو ساله شدم خیلی دوست دارم که همه ی کارهای شخصیم رو خودم انجام بدم، مثل لباس پوشیدن... کفش پوشیدن... مسواک زدن
از پریروز بلد شدم که کفش هام رو کاملا صحیح پا کنم؛ قبلا هم بلد بودم ولی یه جاهایی گیر میکردم و مامی باید کمکم میکرد...
ولی از دیروز اصلا کفشهامو برمیدارم و میگم: آتریسا بپوشه...
خودم بلدم
اینجوری
بعد هم کلی تشویق شدم و مامی واسم دست زد و همش میگفت:
آفرین... آفرین... آفرین