چند تا عکس یهویی......... همین الان
امروز از خواب که بیدار شدم، مامی با مامان جونم صحبت میکرد؛ منم فوری گوشی رو گرفتم و گفتم منم میخوام حرف بزنم
سلام کردم و صبح بخیر گفتم و بعدش هم تعریف کردم که دیروز رفتیم بیرون سینه زدم و این ها...
مامان جونمم کلی فدام شد و گفت الهی من دور دست های کوچولوت بگردم
بعد از خداحافظی با مامان جونم، مامی اومد تا عکس های منو بذاره، صبحونه م رو خوردم و داشتم واسه خودم بازی میکردم
یهویی مامی دید کلاه های بابایی رو گذاشتم رو سرم و دارم بازی میکنم
این جوری شد که این عکس های من گرفته شد
کلاه بابایی بهم میاد
این هم یه کلاه دیگه
خب آتیش م دیگه
دارم دالی بازی میکنم با مامی
دالــــــــــی مامی جونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی