ماهی که گذشت و ورود من به پیش دبستانی
دلم واسه همه تنگ شده بود اومدم تا خاطراتم و عکس های خوشگلم رو بذارم ماشالله بزرگ شدم و کلی به مامانی کمک میکنم مثلا حواسم همیشه به داداشیم هست همه جا مراقبش هستم پارک بیرون میریم همش میگم: من خواهر بزرگ شم دیگه مامانی هم همش میگه: قربوووونت بشم الهــــی ژست من واسه عکس مامانی همش میگفت: شما که دو روز تو هفته آی مت داری، سه روز هم زبان پس پیش نرو ولی من صبح از خواب بیدار میشدم و میگفتم: مامانی حوصله م سر رفته... آخه من بزرگ شدم دیگه... منو ببر پیش؛ اینجوری شد که... اولین روزی که رفتم پیش دبستانی این هم عکس پرسنلی من واسه پیشم ...
نویسنده :
آتریسا جون
17:01