آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

روزهای بهاری من

این روزها مامانی همش مشغول من و داداشی جونمه؛ خیلی وقت نمیکنه بیاد و سایت م رو آپ کنه امروز بعد از کلی وقت شد و اومد خب بریم عکس های روزهای بهاریم و ببینیم نقاشیم خیلی بهتر شده من و کیک های خوشمزه مامانی کیک سورپرایز مامانی خوشمزه بود اتاق بازی، طبقه پایین گل ختمی خوشگل این هم جدید ترین نقاشی من ...
30 خرداد 1396

جشن تولد چهار سالگی من

دیشب جشن تولد مینی موسی من بود خیلی خووووووووب بود مرسی مامانی مرسی بابایی خب بریم سراغ عکس ها کیک خوشگلم با کاپ کیک ها( هنر مامانی منه دیگه ) خیلی خوشگل شده بود؛ همه چی مامانی کلی فدا زبووونم شد جورچین های خوشگلم از طرف بابایی سپاس لباس دکتری و لوازم پزشکی واقعی و چادر هم از طرف دایی سپاس چهار ساله شدم من و آرسام جونم دوستت دارم داداشی من با تاج مینی موسیم نمی دونم چرا ابروهامو این ریختی کردم شکار ماما...
5 ارديبهشت 1396

4 ساله شدم

.: آتریسا جووون؛؛؛ ، 4 سالگیت مبارک :. چهار ساله شدم خیلی خوشحالم؛ امروز مامانی میگه روز شماست؛ هر چی بگی من میگم: چشم از دیروز همه تولدم رو تبریک گفتن؛ دایی جونم اینا؛ عمه هام؛ خاله هام از همه تشکر میکنم منم در جواب همه گفتم: سپاس امروز صبح هم مامان جونم زنگ زد که تولدم رو تبریک بگه ولی من فوری گفتم باباجونم کجاست؟ مامان جون گفت خب اول با من صحبت کن؛ منم گفتم: خب نه اول گوشی رو بدین به باباجون کارش دارم بابا جونم اومد و منم فوری گفتم: باباجون تولدت مبارک آره امروز تولد هر دو تایی ماست تم تولدم رو مامی جونم با سلیقه ی خودم مینی موس زده  خیلی ناز شده الان قراره ریسه ها رو...
4 ارديبهشت 1396

نهمین سالگرد ازدواج مامی و بابایی

پنج شنبه ی پیش نهمین سالگرد ازدواج مامی و بابایی بود و چهارمین سالی که منم بودم و اولین سالی که داداشی هم بود خیلی خوش گذشت جای همه عزیزان خاااالی مامی جونم کلی درگیر بود آخه می خواست کیک رو واسه اولین بار خودش درست کنه؛ منم کمکش کردم به نظر من که خوشگل شد همش به مامان میگفتم: عالی شده تم سفید و قرمز رو مامان جونم انتخاب کرده بود منم رفتم و لباس قرمز پوشیدم مثل همیشه شمع رو هم من خاموش کردم فردا هم تولد منه؛ تولدم مبارک فقط منتظر رسیدن کادوی دایی امیرحسین جونمم مامی گفته فردا میرسه مرسی دایی ...
3 ارديبهشت 1396

اولین پست سال 1396

من اوووووومدم با کلی تاخیر؛ البته با کلی خبرهای خووووووووب عید امسال رفتیم بهبهان؛ پیش مامان جون و بابا جونم اینا، خوش گذشت با قطار رفتیم؛ مامانی و بابایی خیلی اذیت شدن ولی من و داداشی و البته من با همه ی شیطونی هام بهم خوش گذشت آتیــــــــــــــــش ام دیگه رسیدیم اهواز، دایی وحید جونم اومد دنبالمون؛ رفتیم خونه شون من که دلم خیلی تنگ شده بود واااای این کوچولو موچولو رو مامانی دید، واسه دایی بود؛ منم خوشم اومد و داشتم بازی میکردم که مامانی کلی عکس ازمون گرفت بعد از ظهر راه افتادیم رفتیم بهبهان؛ پیش مامان جون و بابا جونم اینا که دلم خیلی تنگ شده بود واسشون ...
27 فروردين 1396

آخرین روزهای زمستان 95

امروز جمعه 20ام اسفندماهه و دیگه زمستون داره تمام میشه کم کم بهار میاد، عید نوروز هم داره میاد هفته ی دیگه مثل امروز باید بریم قطار سواری کنیم آخه می خوایم بریم بهمان( به زبون خودم )، خونه مامان جون و بابا جونم اینا دومین مسافرت من با قطاره ولی اولین مسافرت داداشی با قطاره جمعه ی پیش هم جشن دندونی داداشی جونم، آرسام جونم بود، خیلی خوش گذشت چند تا عکس از جشن دندونی آرسام جونم مامانی کلی تدارک دیده بود مامی جونم واسه منم کلاه و تاج با عکس خودم سفارش داد مرسی مامانی این عینک ها رو مامی جونم واسه گیفت به ما بچه ها داد واااای چقدر چیزهای خوشمزه ...
20 اسفند 1395