آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

هشت ماهگی آتریسا جون (246 روزگی)

مامانی میگه امروز هشت ماهه شدی مبارکت باشه عزیزم  چند روز پیش یه خانمه به مامانی گفتش که الان که دندون آتریسا جون داره درمیادش حتما یه آش دندونی درست کن تا درد دندون درآوردن  آتریسا جون کم بشه آخه اگه بذاری خوب که در اومد تو جشن دندونی که واسش می گیرین درست کنی دیگه دیر میشه همه درد ها رو کشیده اون موقع واسه آتریسا جون فایده ای نداره دیگه، مامانی هم به فکر درست کردن آش افتاده و امروز می خواد که آش دندونی رو که طرز پختش و از تو اینترنت درآورده درست کنه ضمنا مامانی یه جایی خوند که حتما باید یه مقدار از حبوبات و گندمی رو که می خواد باهاشون آش بپزه رو تو حیاط خونه بریزه تا پرنده ها هم بخورن و آتریسا جون و دعا کنن   راس...
4 دی 1392

اولین شب یلدای آتریسا جون

  یلدا مبارک دیشب با مامانی و بابایی به خونه ی مامان بزرگ بابایی رفتیم تا اولین شب یلدای من خوش بگذره مامان جون و بابا جون هم بودن کم کم همه فامیلا اومدن، عمه فرانک و آرتین جون، عمه افسانه اینا و عمه های بابایی همه اومدن و کلی خوش گذشت البته من هنوز نمی تونم آجیل و هندوانه و انار و کدو بخورم ولی مامانی به جای منم خوردش همین جا از مامان بزرگ و عمه زهرا جونم واسه دیشب تشکر می کنم ...
1 دی 1392

دندون درآوردن آتریسا جون در شب یلدا (242 روزگی)

                                سلام سلام صد تا سلام                             من اومدم با دندونام                              می خوام نشونتون  بدم                            صاحب مروارید منم                              یواش یواش و بی...
30 آذر 1392

بازی با پازل های دو تکه و سه تکه( آتریسا جون 238 روزگی)

پریشب با مامانی رفتیم به یه فروشگاه به اسم پروفسور کوچولو که همش وسایل بازی واسه ما کوچولوها داره، مامانی کلی گشت تا یه چیزی مناسب من پیدا کنه و چون تو کتاب خونده بود که از 8 ماهگی خوبه که با من پازل کار کنه این پازل ها رو واسم خرید و امروز به من داد تا با اون ها بازی کنم و سرگرم بشم  مرسی مامانی ...
25 آذر 1392

آتریسا جون 237 روزگی

من دیشب واسه اولین بار آب یه میوه ای که اسمش گلابی هست رو خوردم بابایی گلم با قاشق داد بخورمش بعدش هم مامانی من و گذاشت توی تختم تا بره تو آشپزخونه و کارهاش و انجام بده بعدش بابایی یه صحنه از من شکار کرد و فوری عکسم و گرفت و کلی خندید از امروز قراره که خوردن آب بعضی از میوه ها و اضافه کردن ماش و جوانه ی ماش به سوپ من به برنامه ی غذایی من اضافه بشه ...
25 آذر 1392