این روزهای عزیز و شیطونی های شیرین من
باز هم مررررررسی از همه ی دوستای گلم دوستون داریم پارسال این روزها تهران بودیم، مامان جونم بود، دایی امیر حسیــــن جونم بودش و خیلی خوش گذشت مامی به چند دلیل کوچولو نباید مسافرت میکرد، واسه همین نشد که امسال هم تکرار بشه و از دیدن هم لذت ببریم مامی جونم اون روزی با دایی گلم صحبت کرد و گفتش که شما بیا این ورا؛ چون دایی جونم خیلی کار داشت نمی تونست بیاد دلمون هم خیلی واسه هم تنگ شده، خیلـــــــــــــــــی این جوری بود که این روزها تنها بودیم و هرشب با مامی و بابایی جونم میرفتیم دیدن دسته های عزاداری، منم یاد گرفتم و سینه ...
نویسنده :
آتریسا جون
11:18