آخر هفته های مـــــن(1)
این دو هفته رو مامی جونم وقت نکرد بیاد نت، آخه کلی کار باید انجام می دادیم کارهای آزمایشگاه مامی جونم و بعدش هم درگیر عکس های آتلیه ای من و نی نی بودیم امروز هم رفتیم و چند تا از عکس ها رو که خوشگل شده بود انتخاب کردیم تا خاله واسمون بزنه رو شاسی تو این سری عکس هام عینک آفتابی رو که تازه خریدم، به چشم داشتم خاله که عکس میگرفت؛ گفتش که اشکال نداره بذار راحت باشه اون هفته ای مثل هر هفته از مامی و بابایی خواستم بریم ملورین؛ وسط های راه که رسیدیم، تو گردنه مه غلیظی بود و هیچی دیده نمیشد؛ واسه همین برگشتیم و نرفتیم بابایی جونمم گفتش آتریسا جونم جاهایی می برمت که تا حالا نرفتی؛ دو تا امامزاده بودش که من تا...
نویسنده :
آتریسا جون
16:21